اصلاحطلبی برچسب یا برنامه؟
شهروندان:
واکنش اصلاحطلبان به اعلام موجودیت تشکیلات جدیدی با همین هویت و همچنین شکست مسجدجامعی در انتخاب رییس شورای شهر باعث شده است تا مساله اصلاحطلبی و وضعیت آن در سیاست ایران بیشتر از گذشته مورد توجه قرار گیرد و این سوال مطرح شود که اصلاحطلبان در کجای سیاست ایران هستند؟
آنچه از بیرون میتوان دید این است که اصلاحطلبان تحرک سیاسی خاصی ندارند، از نظر آنها اصلاحطلبان آن هنگام که رای مردم و مشارکت حداکثری لازم است، به صورت خودجوش به صحنه میآیند و طرفدارانشان را به صحنه میخوانند و بعد هم به خانههایشان برمیگردند؛ آرای مردمی که البته از سال ۷۶ به بعد سیر نزولی داشته است.
این نمای بیرونی، پاسخ کاملی برای سوال محوری مطلب ما نیست و همچنان باید در لایههای دیگری به دنبال جواب بگردیم. در ابتدای هر بحثی درباره اصلاحطلبان ناگزیریم شرایط سیاسی این گروه را مورد توجه قرار دهیم و به خود یادآور شویم که در یک دهه گذشته و به خصوص بعد از سال ۸۸ این جریان سیاسی در شرایط طبیعی رقابت سیاسی؛ چه آن هنگام که در قدرت بودند و چه سالهایی که از آن خارج شدند موانع و مشکلات جدی داشتهاند.
ذکر این موانع و سختیها برای ارایه تحلیلی واقعبینانه لازم است اما وجود آنها نمیتواند بیعملی سیاسی و گوشهنشینی را توجیه کند. به این معنا که اکنون با گذشت یک سال از انتخابات و بازشدن نسبی فضا وقت آن رسیده که بگویند برای ایران امروز، با مختصات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی حال حاضر، چه برنامههایی دارند که آنها را از رقبایشان متمایز میکند؟ موانع و سختیها و دشواریها معلوم است، راه برونرفت کجاست؟
در عرصه داخلی از سال ۸۴ به بعد قواعد بازی به زیان اصلاحطلبان تغییر کرده و تا به امروز این قواعد به مدار سابق خود بازنگشته است. تا پیش از آن هیچ جناحی آنقدر قدرت نداشت که جناح دیگر را کنار بزند، اما بعد از آن این قدرت به وجود آمد. اصلاحطلبان از قدرت کنار نهاده شدند. ضعف تشکیلاتی و سرخوردگی طرفدارانشان هم کاتالیزوری برای این واکنش بود. تهدید نظامی ایران توسط امریکا و اسراییل هم از اواسط دوران اصلاحات جا را برای ظهور سیاستمدارانی که زبان جنگ و تهدید را بهتر میفهمند باز کرد.
نکته دیگر اینکه اصلاحطلبان از دور دوم انتخابات سال ۸۴ از کاندیدایی که متعلق به جناح خود نبوده حمایت کردهاند؛ حمایت از هاشمی در سال ۸۴، حمایت از میرحسین موسوی و عدم حمایت از کروبی در سال ۸۸ و طرفداری از روحانی در سال ۹۲ و اصرار بر کنار رفتن محمدرضا عارف. اکنون زمان مناسبی برای تبیین این اتحادهای انتخاباتی و نسبت آن با هویت اصلاحطلبی است. علاوه بر تغییر شکل فضای سیاسی اتفاق مهمی هم در عرصه اقتصادی رخ داده است.
مطابق آنچه علی لاریجانی ۱۰ روز پیش اعلام کرد خصوصیسازی در دوره احمدینژاد منجر به «سلطه شرکتهای بزرگ نیمه دولتی در ایران شد به گونهیی که بخش خصوصی جرات ورود به صحنه را پیدا نمیکند» (مراسم اختتامیه دهمین همایش بینالمللی انرژی /۵ شهریور ۱۳۹۳). الان احمدینژاد رفته است اما این شرکتهای نیمهدولتی بر سر جایشان ایستادهاند و دارای پول، قدرت و نفوذ هستند. در مواجهه با آنها هم تاکید بر آزادی بیان و… راهگشا نخواهد بود.
اشاره فهرستوار به آنچه در این سالها اتفاق افتاده نشان میدهد حرفهای قدیمی به کار شرایط امروزی نمیآید. بسیاری از شعارهای اصلاحطلبی هم توسط گروههای دیگر مصادره شده است. بنابراین شخصیتها و تئوریسینهای اصلاحطلب باید حرفی نو و متناسب با شرایط امروز را تبیین کنند. این مساله باید برای مردم روشن شود که برخورد اصلاحطلبانه با یک مشکل و مساله چه تفاوتی با برخورد غیراصلاحطلبانه دارد؟ مثلا معلوم شود که رییس شورای شهر بودن مسجدجامعی با رییس نبودنش چه تفاوتی درزندگی مردم تهران و در شکل و شمایل این شهر دارد.
اگر اصلاحطلبی به جای برنامه، برچسب باشد مسلم است که اصلاحطلبی در گوشهیی از معنا تهی میشود و از بین میرود. سکوت و خانهنشینی اصلاحطلبان در فضای فعلی لاجرم راه را برای افراد و گروههای دیگری باز خواهد کرد که بهترین راه مواجهه با آنها تعریف هویت واقعی اصلاحطلبی است. در حال حاضر نیرویهای جوان غیراصولگرا باید بدانند که از چه راههایی میتوانند فعالیت سیاسی کنند و اگر اصلاحطلبان آنها را جذب نکنند گروههای دیگری چنین خواهند کرد. طرح مطالبات حداکثری و خارج از توان اصلاحطلبان هم در چنین فضایی عملا راهی برای فرار از عمل سیاسی است.
به این معنا که برای انجام ندادن کار سیاسی بهترین روش این است که محالاتی را طلب کنیم که در آینده دور هم تحقق پیدا نمیکنند. درنتیجه تا آمدن آن آینده دور میتوانیم هم طلبکار باشیم و هم گوشهنشین. از سوی دیگر،یکی از اتهاماتی که به تشکیلات نورس «ندا» وارد شد اتهام سازش این گروه با حاکمیت بود. فارغ از درستی یا نادرستی این ادعا، اصلاحطلبان باید نسبت خود را با سیستم سیاسی مشخص کنند تا معلوم شود چه نوع فعالیت سیاسی از نظر آنها سازش است. همانطور که محمدرضا جلاییپور در نقد خردمندانه خود به تشکیلات ندا نوشته بود «تعامل، اعتمادسازی، مذاکره و گفتوگو با نهادهای قدرتمند و دیگر جریانهای سیاسی با حفظ هویت سیاسی معنا دارد و «استحاله گفتمانی» و «مستعمرهشدن زبان و اهداف سیاسی»مان یکی از طرفین مذاکره و تعامل را محو میکند».
حرف کاملا دقیقی است اما طرف دیگر آن هم این است که اصلاحطلبان باید مرزهای گفتمانی خود را تعریف کنند در غیر این صورت هر روز باید با تشکیلات نورسیده دیگری وارد بحث و جدل شوند. در حال حاضر بسیاری از اصولگرایان تکلیف خود و نظام را با اصلاحطلبان یا حداقل با بخشی از اصلاحطلبان یکسره و تمام شده میدانند.
آنان این بخش از اصلاحطلبان را براندازان آب ندیدهیی میدانند که اگر روزی آبی ببینند در شنا کردن به سمت دشمن شناگران قابلی خواهند بود. برای از بین بردن این تصور اصلاحطلبان چه کاری میتوانند انجام دهند؟ مرزبندی با جریانهای سیاسی غیراصلاحطلب ممکن است در فضای مجازی هزینههایی داشته باشد اما در فضای واقعی سیاست، فضا را برای فعالیت باز میکند. خاطرات در پشت سرما هستند و مخاطرات در پیش روی. تبیین اصلاحطلبی و تعریف هویت اصلاحطلبی کاری است که به فردا فکندنش فقط آن را پیچیدهتر میکند. اینکه بنشینیم تا فضا بهتر شود برنامه سیاسی نیست. فردا اگر هم فضا بهتر شود چرا فکر میکنیم میوهاش به دامن اصلاحطلبی میافتد؟
ثمینا رستگاری
اعتماد