برکهای که من هر روز خود را در آن میدیدم
شهروندان:
ما به عنوان یک فرد در تمام حیطههای زندگی همیشه با یکسری محدودیتها و مشکلات روبهرو هستیم و چه بسا در برابر خیلی از این مسایل سر خم میکنیم و با جدیت آنها را پی نمیگیریم.
بسیاری از ما خارج از تعارفات معمول، وقتی فردی را میبینیم که معلولیتی دارد، فکر میکنیم چنین فردی چگونه میتواند در حیطههای مختلف حضور پیدا کند و چگونه از پیچ و خم مشکلاتی که به نظر ما عظیم میآید، بگذرد؟ حال اگر کسی با این محدودیت در جایگاه یک فرد موفق ظاهر شود، این امر برای ما یک استثناست؛ مقولهای که به نظر «سهیلا حسینی» و «طیبه موسوی» خیلی طبیعی و ساده به نظر میآید. سهیلا حسینی که نابیناست و طیبه موسوی که کم بیناست، این محدودیت جسمی را یک ویژگی میدانند و به راحتی از آن گذر کرده و در حیطه هنرهای مختلف و حتی ورزش توانستهاند، موفقیتهایی را کسب کنند.
موفقیتهایی که اگر با بیمهری و بیتوجهی مسؤلان همراه نبود، امروز آنها را به جایگاه بسیار شایستهتری برده بود. در ادامه گفتوگو با این دو بانو را میخوانید که شرح فعالیتی است که بیتوجه به محدودیتها و با تکیه بر تواناییهای صورت گرفته است؛ دو بانویی که از لحظه ورود تا رفتنشان با ارتباط چشمی که با من میگرفتند و راحتی رفت و آمدنشان من را نسبت به نابیناییشان دچار تردید کردند.
- درباره فعالیتهایتان توضیح دهید؟
سهیلا حسینی: من لیسانس روانشناسی کودکان استثنایی دارم و دوره نوازندگی پیانو را در مدرسه هنر و ادبیات صدا و سیما گذراندهام. با اینکه پیانو خواندهام و رتبه خوبی بهدست آوردهام ولی از همان ابتدا در سال ۷۷ دوره سلفژ را گذراندم و در یک گروه کر کوچک مشغول شدم. کارهای پراکندهای در آن زمان پیش میآمد؛ قطعات کلاسیک از بتهون و باخ و همچنین کارهای فلکلور خودمان را کار میکردم؛ اما چیزی که در آن میان توجه و علاقهام را جلب کرد، کارهای فلک بود. سال ۸۲ از دانشگاه فارغالتحصیل شدم و سال ۸۴ از مدرسه هنر و ادبیات و همان سال وارد گروه کر «محمد نوری» شدم. چهار سال آنجا بودم و در آن گروه از قطعات کر آهنگسازان خارجی تا کارهای فلک انجام میدادیم. سال ۸۸ از آن گروه جدا شدم و فعالیتم شکل جدیدی پیدا کرد. زمانی که در کر نوری بودیم، اجازه نداشتیم جای دیگری کار کنیم. پس از آن، این امکان فراهم شد و من توانستم در گروههای دیگر کار کنم. تا اینجا آلبومی را با یکی از دوستان کار کردیم که بعد از محرم منتشر میشود و باید دید که چه میشود. در کل چیزی که ذهن من را مشغول کرده، این است که من برای خودم کنسرت مستقلی داشته باشم. تاکنون همه فعالیت من، کار گروهی بوده و شرایط برای کار مستقل فراهم نبوده است؛ ولی من احساس میکنم باید یک قدم مثبت در این زمینه بردارم و موسیقی فلک مملکتم را در ایران و اگر امکانش باشد در کشورهای دیگر ارائه کنم.
- شما نیز شمهای از فعالیتکاریتان بگویید؟
سیدطیبه موسوی هستم، متولد ۱۳۶۰، دانشآموخته کارشناسی مطالعات خانواده از شاخههای علوم اجتماعی. دوره کلاسهای گویندگی و برنامهسازی رادیو را در سال ۷۸ با مسئولیت «اصغر محبی» با رتبه الف گذراندم. از همان زمان کارهایی را دلی آماده و اجرا میکردم. پس از آن جزو گروه کر «عصای سفید» به سرپرستی آقای جلالیان شدم. چند سال آنجا بودم و آواز سنتی را به شکل تخصصی دنبال کردم. کار دوبله را در انجمن شروع کردیم و کار من صدای خاص کودک شد. من تقریبا از زمانی که حس کردم در کار دوبله میتوانم موفق باشم، همه جا یک بچه ۴- ۵ ساله با من بود که شیطنتهای خود را نشان میداد که با کارکردن روی آن من از یک بچه تازه زبان باز کرده تا یک بچه ۱۲ ساله را توانستم بگویم. در همین زمینه کارهایی چون نمایش «رویای یک چشمه» را کار کردهام.
- چه چیزی سبب شد که شما به سمت موسیقی کشیده شوید؟
حسینی: من از کودکی همیشه یک وسیله برای زدن داشتم، یک «بلز» و یک «هارمونیکا» که خوشبختانه پدر و مادر من متوجه این شده و آن را در اختیار من قرار داده بودند؛ ولی در آن زمان امکانش نبود که کلاس بروم. در کنار این امر، دایی من خیلی اهل موسیقی بود و کارهای خوبی گوش میداد که همین باعث شکل گرفتن تفکر من شد. او از کرساکف تا شجریان گوش میکرد و من زمانم را با ایشان سپری میکردم و در زمانی که ۸-۷ ساله بودم، «تخت جمشید» و «شهرزاد» گوش میکردم و علاقهام به این سبک کارها جلب شد. زمانی که من مدرسه بودم، نیز گروه کر خوبی داشتیم؛ ولی من در مقطع دبستان بودم و از آنجا که این گروه مختص بچههای راهنمایی بود، فرصت نکردم در این دوره حاضر باشم. کلاس ما جایی بود که صدای این گروه را میشنیدیم، این گروه قطعه «لالایی» استاد نوری را تمرین میکردند و من با شنیدن آن قطعه دیوانه میشدم و آن سبک خواندن را پسندیدم. در آن زمان سعی میکردم، آن شنیدهها را تمرین کنم و بخوانم و روی صدایم کار کنم. این امر سبب شد که ناآگاهانه صدایم وسعت پیدا کند و این به سمتی رفت که من در گروههای مختلف هم آلتو و هم سوپرانو میخواندم. البته این کار حرفهای نیست؛ اما از آنجا که ما در ایران خواننده آلتو کم داریم، برای اینکه صدای آلتو در گروه شنیده شود تا آنجا که میتوانند افراد را در این حیطه میگذاشتند. از سال ۷۷ آموزش حرفهای خود را در ۱۷ سالگی زیر نظر آقای «سعید علیجانی» شروع کردم. پس از آن زیر نظر «علیرضا شفقینژاد» که رهبر کر استاد نوری بودند و صداسازی کار میکردند، دوره کوتاهی گذراندم. همچنین دوست خوبم «هلیا مهدیخانی» در این زمینه به من خیلی کمک کرد.
- یعنی کودکی شما در شکلگیری این انگیزه نقش داشت؟
حسینی: موسیقی جدای از کودکی من تنها هنری بود که نسبت به انواع دیگر هنر مانند نقاشی و نمایش و سینما درکش میکردم؛ چرا که این هنرها جلوه بصری دارند، ولی هنر موسیقی، قابل تجسم است. بنابراین این برای یک فرد نابینا بیشتر قابل درک است. تصور غلطی وجود دارد که افراد نابینا، در موسیقی افراد موفقتری هستند، این به راغب بودن فرد بر میگردد و من به این موسیقی راغب بود.
- انگیزه شما چه بود؟
موسوی: من مانند خانم حسینی، موسیقی را خیلی آکادمیک و حرفهای دنبال نکردهام؛ ولی از کودکی نیمچشمی به این حیطه داشتهام. تنها در دوره مدرسه چند جلسه با خانم «افسانه رسایی» خوانندگی کار کردهام. من دف و نی نیز مینوازم؛ اما هیچکدام به اندازه آواز من را جلب نکرده است و در حال حاضر بیشتر درگیر دوبله هستم و دوست دارم، آواز کودک کار کنم.
- درباره همکاریهای مشترکتان بگویید؟
حسینی: پروژه مشترک ما از دوبله فیلم شروع و تبدیل به رفاقتی مادامالعمر شد. ما با استاد متقالچی کار مشترکی انجام میدادیم که آنجا با یکدیگر آشنا شدیم.
- پس کار شما به موسیقی محدود نیست؟
حسینی: من آدمی هستم که در حیطههای مختلفی کارکردهام. در کنار موسیقی، کار بازیگری کردم و دورهای با آقای علی یداللهی گذراندم و از آنجا جذب گروهی شدم که خانم آرام قاسمی کارگردان آن بود و افراد با محدودیتهای جسمی را با دانشجویان تئاتر تلفیق میکردند و کار ارائه میدادند. کار «شاخک نقرهای» کار مرجانه امیرارجمند را در دو فرهنگسرای ارسباران و نیاوران به اجرا بردیم که کاری کاملا حرفهای بود. کارهای دیگرم با «معین ایرانپوی» مدیر دوبلاژ و بازیگر و کارگردان رادیو بوده که متأسفانه سال ۸۵ فوت کردند. من دو نمایشنامه و چند مستند نیز با ایشان کار کردم؛ مستند «سمی فناناپذیر» که با یک سری از بچههای نابینا و کمبینا دوبله شده است. علاقه من این بود که صداپیشه بودم و فکر میکنم هر چیزی در اختیار ما قرار میگیرد موهبت است و اگر ما از آن استفاده نکنیم گناه بزرگی مرتکب شدهایم.
موسوی : من نیز همانند خانم حسینی در حیطههای مختلفی چون نمایش، ورزش گلبال و موسیقی کار کردهام.
- ورزش گلبال چیست؟ آیا فعالیت ورزشی نابینایان محدود به این ورزش است؟
موسوی: من از سال ۸۰ گلبال را شروع کردهام. این ورزش ویژه نابینایان است که با توجه به صدای زنگ توپ میتوان مانع ورود آن به دروازه شد. سال ۸۶ مربی این ورزش شدم؛ ولی احساس میکردم، مربیگری مرا راضی نمیکند و لازم است در عرصه رقابت باشم؛ وارد تیم شنا شدم. همزمان شطرنج و دو میدانی کار کردهام. دو سال در تیم تهران بودم و در شنا چندین بار مقام آوردهام. به تازگی نیز کاراته نابینایان را شروع کردهام. در آخر باید بگویم من مربی گلبال هستم؛ ولی یک سال است که این ورزش محدود شده، چون به سختی سالن در اختیار ما گذارده میشود.
- گفتید که بهزودی آلبومی ارائه میدهید، لطفا بگویید که داستان این آلبوم چیست و به عنوان یک خانم چه مشکلاتی در این زمینه داشتید؟
حسینی: آلبوم کار من نیست، کار یک خواننده آقاست و من به عنوان خواننده همراه با او کار میکنم؛ ولی چون هنوز کار نهایی نشده و نمیدانم چه میزان از صدای من در این آلبوم استفاده شده، ترجیح میدهم درباره آن صحبت نکنم. به هر حال، محدودیتها برای خوانندههای خانم خیلی زیاد است. در این چند سال زندگی من بر اثر همین محدودیتها خوابیده است. هر چند در این مدت کار حرفهای کردهام و در گروه آقای نوری بودهام؛ ولی واقعیت امر این بود که کاری که ارائه میدادیم با محدودیتهای زیادی روبهرو میشد. کار مستقل و سلو در گروه برای خانمها خیلی با سختی همراه است. من قبل از سال ۸۴ واقعا کار کردم، چه سلو و چه کر؛ ولی ورود من به گروهها سبب شد که محدود شوم؛ هرچند که احساس میکنم فضا دارد، بازتر میشود.
به عنوان یک خواننده زن، چطور میتوان با این محدودیتها کار کرد و موفق شد؟
حسینی: یک از کارهایی که در حال حاضر صورت میگیرد، کنسرت بانوان است و این اتفاق خوبی است. در دوران اصلاحات مثلا کنسرت «پری زنگنه» در تلویزیون مطرح میشد و این مطرح شدن گناه محسوب نمیشد. فکر میکنم که حالا که این امکان نیست که خانمها کار عمومی ارائه کنند، حداقل رسانهها و تلویزیون این نوع برنامهها را تبلیغ کند و کمک کند تا مردم در جریان چنین برنامههایی باشند و از آن استقبال کنند. بسیاری از مردم به این امر علاقهمندند؛ اما نمیدانند که چنین برنامههایی وجود دارد. وقتی اطلاع رسانی نباشد، من خواننده با ترس سالن میگیرم و کنسرت میگذارم، چون ممکن است در این حیطه ضرر دهم. در کل بحث فرهنگسازی است، مایی که دستی بر آتش داریم، باید این فرهنگ را تغییر دهیم. هیچ جا ما نداریم که قید شده باشد خانمها نباید بخوانند و این امر باید روشن شود.
- گفتید که سابقه کار تئاتر هم دارید، با توجه به نابینایی چگونه توانستید تئاتر کار کنید؟
حسینی: تئاتری که ما کار میکردیم، کار حرفهای بود. اصلا هدف این نبود که افرادی که محدودیت جسمی دارند در کنار هم بیایند و کاری ارائه دهند. اصلا اینگونه نبود و از ما کار حرفهای خواسته میشد. به عنوان مثال اگر من به عنوان یک فرد نابینا، یکسری از نکتههای زبان بدن را نمیدانستم از من خواسته میشد تا آن را رعایت کنم. آنها نمیخواستند که من مثل کار در رادیو اجرا کنم و باید در جایگاه یک بازیگر حرفهای ظاهر میشدم و تئاتر بازی میکردم.
- چطور این کار حرفهای را ارائه میکردید؟
حسینی: برای من مهم این بود که تماشاگر اول بازی من و بعد معلولیت جسمی من را ببیند. شاید بیان این امر درست نباشد؛ ولی من نابینایی را یک ویژگی، نه محدودیت میبینم. تئاتر ما حرفهای بود، هدف درمانی برای افرادی با معلولیت جسمی نداشت. زمانی که تئاتر اجرا شد، یکی از اولیای مدارسی که به دیدن نمایش آمده بود، گفته بود ما شنیدیم یکی از بازیگران این کار نابیناست؛ ولی ما هر چه نگاه کردیم، متوجه نشدیم که کدام است.
- این نقش چه بود؟
حسینی: در این نمایش برکهای بود که من هر روز باید میرفتم و خودم را در آن میدیدم و همه معتقد بودند که نابینایی من در این کار دیده نشده و مانند یک بازیگر بینا آن را ایفاکردهام. دلیلش این بود که من برایم مهم بود که کارم دیده شود. حتی در گروه کر نوری گاهی ما باید ضربالاجلی کار را آماده میکردیم و من شب این نتها را میگرفتم و فردا شب برای اجرای آن آماده بودم؛ چراکه کسی از من نمیپرسید چرا آماده نیستم. من حق نداشتم بگویم آماده نیستم، چون توانایی من مطرح بود و اگر ناتوان بودم از گروه حذف میشدم. در ایران در هیچ گروه کری نابینا نمیپذیرند و من را با ریسک پذیرفتند و این اعتمادی که به ما شده بود، سبب شد ما آنقدر تلاش کنیم که وقتی بخشی از گروه انتخاب میشد، ما اولین اسمهایی بودیم که در فهرست حاضر بودیم.
- این توانایی و قدرت از کجا نشأت میگیرد؟
حسینی: همیشه دیگران از من میپرسند که چطور با نابینایی در زمینههای مختلف کار کردهام. پاسخ من این است که شاید امکانات برای من نابینا کم باشد؛ ولی من برای بهدست آوردن آن تلاش میکنم، من نابینا هستم؛ ولی تواناییهای دیگری دارم و اگر از این امکانات استفاده نکنم، هم به خودم هم به آدمهایی که میتوانند از این توانایی بهرهمند شوند، ظلم کردهام.
موسوی: من با این شرایط به دنیا آمدهام و اگر در دوران ابتدایی میتوانستم به سختی کتاب بخوانم، در حال حاضر باید از کتابهای بریل استفاد کنم. اگر من بخواهم به این فکر کنم، نمیتوانم از زمان حال استفاده کنم و از دیگر امکاناتم بهره ببرم. همیشه برای افرادی با معلولیت جسمی لحظات دلتنگی پیش میآید، ولی اینکه این ناراحتی طولانی شود، مشکل ساز است.
- برنامه شما برای آینده چیست؟
حسینی: برنامه من این است که مستقل کار کنم و موسیقی نواحی را در ایران و جهان اشاعه دهم.
موسوی: در کل عقیده من بر این است که هرکس رسالتی دارد و من خوشحالم که این رسالت را در حیطه هنر پیدا کردهام و آیندهام با انجام این رسالت دنبال خواهد شد.
- در آخر چه صحبتی دارید؟
موسوی: ما در کل در زمینه توانایی به لحاظ جسمی مشکل نداریم، مشکل ما این است که به عنوان نابینا، از ما حمایتی نمیشود و کسی توجهی به تواناییهای ما ندارد. در صدا و سیما اصلا به افرادی که شرایط خاص دارند توجهی نمیشود و به راحتی این افراد از حیطه فعالیت دور میشوند؛ یعنی سیاستی برای حضور آنها وجود ندارد. به راحتی به ما گفته میشود که گوینده بینا را در کنار شما نمیگذاریم. آنها از ما کار میخواهند و منی که مدعی هستم کار را انجام میدهم به خودم مربوط است که چگونه منابعام را تأمین میکنم. به ما گفته میشود که شما نمیتوانید ارتباط چشمی با بیننده برقرار کنید، در حالیکه ارتباط فقط به چشم خلاصه نمیشود. اگر ما توانایی داریم خواه ناخواه این توانایی دیده میشود و کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد.
سارا برومند- قانون