ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
رابطه دولت و جامعه ايراني با توسعه در گفت وگو با تقي آزاد ارمكي:

وقتی علم گم شود، دانشمند بازی سیاسی می‌کند

شهروندان:
شرایط فعلی شرایط مساعدی نیست برای این بازیگری. چون شرایط فعلی به واسطه کنشگران سیاسی تعریف می شود که در فرهنگ و اقتصاد و ورزش و سیاست نقش دارند. در همه دولت های تمامیت خواه نیروهای سیاسی در تمام حوزه های نظام اجتماعی ایران دخالت می‌کنند. اتفاقی که در ایران در دهه ها و سده های اخیر رخ داده این بوده که عموما بنیان های اجتماعی و فرهنگی در کشور وجود داشته اما از آنها تفسیر سیاسی شده است.

دکتر آزادارمکیاصولاتنها ابزار برخورد با دولت ایدئولوژیک، ایدئولوژی است. وقتی دولت ایدئولوژیک عمل می کند چرا روشنفکر این کار را نکند. چرا دانشگاهی وارد عرصه سیاست نشود و جهت گیری ایدئولوژیک پیدا نکند. وقتی دولت می گوید عدالت طلب است روشنفکر هم چاره یی ندارد که یک آلترناتیو ارائه دهد. دولت به عنوان یک نیروی اجتماعی، سیاسی وظایف هماهنگ کننده و خدماتی دارد تا اعمال کننده سیاست

رابطه دولت، روشنفکران و مردم در امر توسعه همواره مورد نقد و توجه دانشمندان علوم اجتماعی قرار گرفته و بحث های فراوانی هم در ایران بر سر این سه حوزه درگرفته است.

به همین دلیل به سراغ دکتر تقی آزاد ارمکی، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران رفتم تا نگاهی دقیق و تحلیلی به این موضوع داشته باشیم و از خصلت جامعه ایرانی و دولت ها در ایران و رابطه شان با فرآیند توسعه بپرسم. این جامعه شناس معتقد است که دولت ها در ایران به فکر بزرگ کردن خود و کوچک کردن جامعه بودند و زمینه های مشارکت را نیز برای روشنفکران فراهم نکردند. در این شرایط علم نیز سیاسی شد و جایی برای ایفای نقش دانشمندان و متخصصین مستقل و غیرسیاسی نماند و از این رو فرآیند توسعه در ایران به خاطر ایدئولوژیک شدن و سیاسی شدن مختل شد.

  •  سوال اول درباره رابطه جامعه و توسعه است. آیا توسعه فقط در کشورهایی اتفاق می افتد که دارای جامعه توسعه یافته با فرهنگ سیاسی توسعه گرا هستند یا اینکه امکان دارد در کشوری که صرفا دولتش توسعه گرا بوده و جامعه توسعه یافته یی نداشته نیز اتفاق بیفتد؟

این سوال متشکل از چند سوال و چند پیش فرض است. وقتی درباره تاریخ توسعه صحبت می کنیم آن را یک اتفاق جبری و قطعی برای یک بخشی از جهان فرض می گیریم که محقق شده و باید برای قسمت های دیگر جهان هم مورد بهره برداری قرار بگیرد. مفروض دوم این است که اساسا به جای رابطه جامعه و توسعه و اینکه جریان توسعه از آغاز چگونه شکل گرفته، بیشتر سراغ تاریخ توسعه را از آخر می گیریم. مثلابه جای اینکه ببینیم توسعه در آلمان و فرانسه و ایران و هند از کجا شکل گرفته می رویم سراغ توسعه امروز وکلاتوسعه را به عنوان یک امر حتمی قلمداد می کنیم. این نحوه نگرش به نظر من اشکال دارد. چون در خلأ که توسعه اتفاق نمی افتد. اما اینکه به لحاظ تجربی در ایران چه رابطه یی بین توسعه و جامعه ایرانی وجود دارد باید بگویم که ایران با یک ساحت جامعه یی به لحاظ تاریخی روبه رو بوده که در آن عناصری وجود دارد که حکایت از وجود زمینه ها و بسترهایی است که می توانسته باعث توسعه یا ضدتوسعه شود. آن زمینه ها و بسترها اگر درست مدیریت می شد زمینه های توسعه را فراهم می کرد.

ایران صاحب پیشینه فرهنگی، تاریخی، تمدنی است که در مجموع اسمش را ساحت تمدنی می گذاریم. عدم معامله و مدیریت و برخورد با این ساحت تمدنی است که زمینه های توسعه را به وجود می آورد. آنجایی که با این ساحت تمدنی درست برخورد کردیم توانستیم از این زمینه به عنوان کمکی برای توسعه یافتگی استفاده کنیم و آنجا که درست برخورد نکردیم اتفاقا همین سرمایه به عنوان یک مانع عمل کرده که خودش بحث صنعت و توسعه، دین و توسعه، فرهنگ و توسعه و… را به وجود آورده است. بسیاری، این عوامل (دین و فرهنگ و سنت) را به اشتباه به عنوان مانع قلمداد کردند چون مثلابا زبان برخورد درستی صورت نگرفته بود و زبان تبدیل شد به یک مانع. یا دین شد یک مانع، یا تاریخ داشتن شد مانع. مثلامی گویند کشورهای آسیای جنوب شرقی و امریکا پیشینه عمده تاریخی نداشتند و به همین دلیل به توسعه رسیدند اما ما داشتیم و این تاریخ باستانی مانع توسعه مان شد. یعنی ظرفیت ها به عنوان مانع توسعه قلمداد شدند. پس رابطه یی بین جامعه توسعه یافته و سطح توسعه یافتگی وجود دارد. چون زمینه های اجتماعی وجود دارد و اگر جامعه استعداد عمل مناسب و بهنگام را داشته باشد امکان توسعه یافتگی را نیز پیدا می کند. درباره ایران اگر توسعه نیافتگی جاری است به خاطر این است که سیاست های توسعه یی در ایران متناسب و مرتبط با پیشینه های تاریخی و اجتماعی ما نبوده و به همین دلیل این ظرفیت ها در جهت عکس فعال شده و

به عنوان مانع توسعه عمل کرده است.

  • خب این نوع برخوردها با ساحت تمدنی برعهده دولت ها ست که چگونه با توجه به این ساحت تمدنی، توسعه را پیش ببرند. مثل ماهاتیر محمد در مالزی که دولت توسعه گرا بود و به تنهایی جریان توسعه را پیش برد یا اینکه این جامعه است که نوع و برخوردش با ساحت تمدنی و آمادگی اش برای توسعه، جریان توسعه را ایجاد می کند؟

باید ابتدا ببینیم چه رابطه یی بین جامعه توسعه یافته و دولت توسعه گرا وجود دارد. این یک سوال بسیار اساسی است. باید دید که آیا اگر دولت توسعه گرا نباشد اصلاتوسعه شدنی است ولو آنکه زمینه های اجتماعی اش وجود داشته باشد. یا اینکه جامعه توسعه گرا دولت توسعه گرا را به وجود می آورد. اینها با هم متعادل اند اما توسعه به دلیل ذات فنی و مکانیکی و صنعتی اش در اختیار نیروی مرکزی است که نامش دولت است. دولت ها مدعی توسعه در جهان مدرن هستند. وقتی دولت داعیه توسعه داشته باشد و علاوه بر آن دولت توسعه گرا هم باشد آن وقت جامعه توسعه گرا را تولید می کند و زمینه های اجتماعی، فرهنگی توسعه را فعال می کند. شما مالزی را مثال زدید. در کنارش می توان هند و خیلی از کشورهای دیگر را هم مثال زد.

دولت های مدرن و دموکراتیک توسعه گرا و مشارکت جو، بسترها را فراهم می کنند تا جامعه را همراه خودشان کنند. آنگاه است که توسعه اتفاق می افتد. این یک بحث عام است. اما از آن طرف آیا دولت های توسعه گرایی هم بودند که جامعه در مقابل شان مقاومت کرده؟ بله، در ایران همه دولت های معاصر داعیه توسعه داشتند و خودشان را توسعه گرا قلمداد می کردند. یکی نام دولت عدالتگرا بر خود گذاشت و یکی نام جامعه مدنی خواه و دموکرات، یکی هم نام اعتدال گرا و یکی هم دولت رفاه. اما آیا اینها واقعا در ذات شان دولت های توسعه گرا بودند؟

به نظر من باید در این قضیه شک کرد. چون دولت های ایرانی عموما دولت های ایدئولوژیک بودند تا توسعه گرا. چون دولت توسعه گرا، دولتی است که مدام در مرحله آزمون و خطا است و مبتنی بر برنامه هایی است که هزاران انشقاق و تبصره و شروط برایش وجود دارد. اما دولت‌های ایدئولوژیک، دولت های باید و حتمیت هستند. دولت های معاصر در ایران نیز عموما وضعیت دوم را داشتند. دولت هایی که داعیه توسعه گرا بودن داشتند اما عموما رفتارهای ایدئولوژیک داشتند. البته به دنبال توسعه هم بودند و دستاوردهایی هم داشتند اما بیشتر در حیات اجتماعی مداخله کردند تا اینکه حیات اجتماعی را فعال کنند. به همین دلیل ما عملادعوایی بین دولت و جامعه داشتیم.

دولت هایی که می خواستند بر ساحت فرهنگی غلبه کنند اما جامعه مقاومت می کرد یا اخلال ایجاد می کرد یا خودش را مخفی می کرد. دولت هایی که مدعی توسعه هستند اما توسعه گرا نیستند نخستین کاری که می کنند غلبه بر سلطه و مداخله گری جامعه و کنترل بر جامعه است. یکی از دغدغه های همه دولت ها در ایران این بود که چگونه می توان حوزه فرهنگ را کنترل و مدیریت کرد. چگونه می شود زندگی آدم ها را مدیریت کرد. خب اینها ویژگی های دولت های توسعه گرا نیست. دولت توسعه گرا نمی گوید چگونه باید مدیریت کرد، می گوید اینها را چگونه می شود فعال کرد در جهت رسیدن به یک هدف کلی و عام در سطح کلی نه اینکه هدف های خیلی معین و مشخص بدون تغییر، تعریف کرد. سوال سومی که از سوال شما می توان درآورد این است که واقعا کدام نیروها در ایران به طور خاص و در دنیا به طور عام نیروهای بازیگر توسعه هستند. به نظر من نیروهای زیادی در کنار دولت وجود دارند. رسانه ها، روشنفکران، علما، تجار، نیروهای خارجی و هنرمندان بنابه موقعیت های زمانی، نقش های اول یا دوم یا سوم را بازی می کنند. ما نمی توانیم به جز دولت از نقش روشنفکران و دانشگاهیان و نویسندگان و شعرا غافل شویم. اینها در شکل گیری و تحقق اندیشه توسعه نقش مهمی دارند. مجموعه نیروهایی که بعضا همراه دولت هستند و بعضا هم منتقد دولت که این نحوه برخورد به ساحت ایدئولوژیک شان بر می گردد.

 

  • شما به بازیگران فرآیند توسعه اشاره کردید. برخی از اندیشمندان ما معتقدند تا وقتی که جامعه ایران رد شدن از چراغ قرمز را افتخارتوسعه می داند یا زباله را وسط خیابان رها می کنند صحبت از توسعه امری محال است. در مقابل کسانی هم هستند که می گویند دولت، کارگردان توسعه است و می تواند با امکاناتی که دارد از قبیل رسانه ها و نهادهای آموزشی و پژوهشی، جامعه ناآماده را در راه توسعه همراه خود کند. اما فکر کنم شما به نظر سومی معتقدید که در توسعه سه بازیگر دولت، روشنفکر و جامعه به یک اندازه نقش دارند. آیا این درست است؟

از حرف های شما این گونه استنباط می شود که سه نظریه وجود دارد. یک نظریه می گوید توسعه ممکن نیست مگر با داشتن جامعه توسعه یافته. نظر مقابل این است که اگر یک کشور دولت توسعه گرا داشته باشد می تواند توسعه را به تنهایی پیش ببرد. من مدعی نظر سوم هستم. اشکالی که به نظر اول وارد است این است که این نظریه پردازان توسعه را امری مطلق می پندارند. در حالی که من توسعه را امری قطعی و مطلق و تمام شده نمی دانم. اینکه در جامعه جهان سومی مردم حقوق خود را نشناسند و از چراغ قرمز رد می شوند شاید در جوامع پیشرفته هم این موارد دیده شود. در عین حال در جوامع جهان سومی خیلی چیزها هم شاید رعایت شود.

به هرحال توسعه یک امر چند وجهی و چند سطحی است و نیروهای متفاوتی دارد. پاکیزه دیدن مردم برای توسعه یافتگی، مطلق دیدن است چون تمام مردم جهان توسعه یافته هم مردم پاکیزه یی نیستند. فقط به وظیفه خودشان عمل می کنند. ما فکر می کنیم پاکیزگی شرط توسعه است درحالی که این طور نیست. البته اگر باشد خوب است اما اخلاق در کنار قانون مهم است. در جهان غرب قانون وجود دارد لذا از چراغ قرمز رد نمی شوند. اگر در ایران مثلامالیات شان صرف پاکیزگی شهر شود دیگر زباله نمی ریزند یا اگر کار داشته باشند و بخواهند سرکارشان بروند از چراغ قرمز رد نمی شوند. من نمی خواهم از بی نظمی جامعه ایرانی دفاع کنم اما می گویم توسعه مطلق نیست و پشت عمل بی نظم ایرانی ها نیز منطقی وجود دارد. اینجا زمان مهم نیست چون جان مهم نیست.

ببینید سالانه چند هزار نفر در تصادفات کشته می شوند. اینها را ساختار سیاسی و اجتماعی تعیین می کند. دولت باید به جان و وقت مردم و کار و رفاه مردم اهمیت دهد. در عین حال اگر دولت ها توسعه گرا باشند اما اگر جامعه نخواهد توسعه امکان پذیر نیست. چون جامعه باید منفعتی در عمل توسعه ببیند تا با دولت های توسعه گرا همراه شود. اگر منفعتی نبیند می تواند برنامه های توسعه را خراب کند. پس معتقدم تعریفی توسعه یافته تر از توسعه پیدا کنیم. باید تحلیل درست تری از جامعه ایرانی داشته باشیم که متاسفانه نداریم. نگاه دقیقی به جامعه نداریم یا جامعه ایرانی را استبداد زده می دانند یا احساسی یا زیرسلطه یا ایدئولوژی زده. اما جامعه ایرانی یک جامعه است. جامعه هم مخلوطی از زشتی ها و خوبی ها است. لازم است یک تحلیل جامعه شناسانه از جامعه ایرانی داده شود. نکته دیگر اینکه نمی گویم حضور همه نیروهای موثر که حضور همه نیروهای ممکن در امر توسعه موثر است. نمی گویم تمام روشنفکران و سیاستمداران و هنرمندان را دعوت کنیم چون در آن صورت دعوا می شود.

وقتی سیاستمداران را فعال می کنیم اما دموکراسی رعایت نشود خب این دعوا اتفاق می افتد. مثل دردسری که در ایران پیدا کردیم. ابتدا برای مشارکت دعوت می کنیم اما وقتی زمینه هایش فراهم نباشد دعوا می شود. به روشنفکران می گوییم وارد ماجرا شوند بعد نه روزنامه یی داریم، نه دانشگاهی و نه نهادی برای ایفای نقش آنها. خب معلوم است که روشنفکر دعوا راه می اندازد. ما دعوت به عمل می کنیم اما زمینه عمل را فراهم نمی سازیم. وقتی برای نیروهای موثر زمینه عمل فراهم شود و انعطاف پذیری و نقشه باز و فراگیر وجود داشته باشد و بین جایگاه نیروها تعارض صورت نگیرد آن وقت توسعه ساده و راحت ممکن می شود که البته مناقشه هایی ایجاد می کند که یکی از آن مناقشه ها رابطه همین نیروها با یکدیگر می تواند باشد. یکی دیگر از مناقشات رابطه بین دولت و ملت و منافع طبقات پایین و بالای جامعه است.

  •  چطور می توان این فضا را به وجود آورد تا بازیگران فرآیند توسعه نقش خود را ایفا کنند و آیا تاکنون چنین فضایی فراهم شده است؟

شرایط فعلی که شرایط مساعدی نیست برای این بازیگری. چون شرایط فعلی به واسطه کنشگران سیاسی تعریف می شود که در فرهنگ و اقتصاد و ورزش و سیاست نقش دارند. در همه دولت های تمامیت خواه نیروهای سیاسی در تمام حوزه های نظام اجتماعی ایران دخالت می کنند. اتفاقی که در ایران در دهه ها و سده های اخیر رخ داده این بوده که عموما بنیان های اجتماعی و فرهنگی در کشور وجود داشته اما از آنها تفسیر سیاسی شده است. به جای اینکه نقش نیروهای اجتماعی برجسته شود نقش کنشگران سیاسی بزرگ شده. همین الان نگاه کنید: روشنفکران و متفکرین و دانشگاهیان که در پیروزی دولت جدید خیلی موثر بودند دیگر از این تحلیل و توزیع خارج شده اند.

علوم اجتماعی در طول چند سال گذشته نقش مهمی در نقادی وضع موجود داشته و به مانند سایر بخش ها مورد آزار و اذیت هم قرار گرفته اما شرایط کنونی بازهم منجر به کنار رفتن نیروهای اجتماعی شده. کسانی که فکر می کنند دانش اجتماعی دارند و مدرکش را دارند می شوند شارحان و مبلغان این جریان سیاسی. حوزه ادبیات و تاریخ هم سیاسی شد. این سیاسی شدن توهینی است به نقش آفرینی دانشمند و علم. اینجاست که علم گم می شود. وقتی علم گم شود دانشمند بازی سیاسی می کند. تکنوکرات و بروکرات هم بازی سیاسی می کنند. اما اگر به جای سیاستمداران جریان توسعه خواهی و تحول خواهی واقعی دعوت کننده باشد دیگر نیازی نیست روشنفکر و دانشمند و سرمایه دارد و صاحب فن، رنگ سیاست به خودش بزند. چون با تخصص و دانشش می آید و اخلاق خودش را وارد می کند و به روند توسعه کمک می کند و جامعه یی باز با علایق گوناگون شکل می گیرد.

اینجا اما دولت ها اخلال می کنند. دولت های ایدئولوژیک چه چپ و چه راست و چه اعتدالی گرفتاری درست می کنند و از ورود نیروهای موثری که در شرایط مختلف می توانند به بازکردن گره های توسعه یافتگی جامعه ایرانی کمک کنند، جلوگیری می کنند.

  •  پس فرآیند توسعه بیش از آنکه رنگ علم به خودش بگیرد رنگ سیاست گرفته و به همین دلیل است که نمی توانند رفتار سیاسی جامعه ایرانی را پیش بینی کنند و می گویند جامعه ایرانی یک جامعه پیش بینی ناپذیر است؟

بله، درست است. چون جامعه ایران اتفاقا یکی از پیش بینی پذیر ترین جوامع است. این حرف خیلی غلطی است که می گویند جامعه ایران قابل پیش بینی نیست. مگر جامعه ایرانی وحشی است. نمی فهمم این تفاسیر از کجا پیدا می شوند. وقتی جامعه ایرانی با تمامیت خواهی کنشگران سیاسی مواجه می شود مقاومت می کند. جایی هم قهر می کند و جایی هم وارد مبارزه می شود. این قاعده معمول جامعه ایرانی است و رفتارشان مدام تکرار می شود. اما چرا نمی توانیم این رفتارها را پیش بینی کنیم چون براساس دانش قضاوت نمی کنیم. اگر به دانش اهمیت داده شود جامعه را می توان پیش بینی کرد چون دانشمند است که می تواند رفتارهای مردم و الگوهای رفتاری جامعه را توضیح دهد. اگر توهم که ناشی از نبود علم است در بین سیاسیون باشد به جای پیش بینی رفتارها با رفتارها مواجه سیاسی و امنیتی می شود درحالی که اگر توهم زدایی شود لازم نیست چنین آرایش سیاسی – امنیتی ایجاد شود. آن وقت تمام عرصه های فرهنگی و سیاسی و امنیتی و اجتماعی اصولی و شناختش آسان می شود و زمینه برای توسعه همه جانبه فراهم می شود. ما باید از به هم ریختن عمل اجتماعی جامعه ایرانی دست برداریم اما بیشتر سیاستمداران اقدام به چنین رفتاری می کنند چون می خواهند خودشان را مهم جلوه کنند. پس جامعه ایران قابل پیش بینی و قابل مدیریت است به شرط آنکه به علم اهمیت داده شود و برای تحلیل مسائل علمی دانشمند به جای سیاستمدار بنشیند. اگر این اتفاق نیفتد این دعوا همچنان ادامه دارد. تا دولت ها نگاه شان را به مقوله علم عوض نکنند و به علم، به صورت سیاسی نگاه کنند این مشکلات تاریخی همیشه بر سر راه توسعه یافتگی مان وجود دارد و اخلال در امر توسعه به وجود می آورد.

 

  • اگر براساس معیارهای علمی بخواهیم صحبت کنیم آیا جامعه ایرانی به عنوان یکی از بازیگران عرصه توسعه آمادگی پذیرش مفاهیم توسعه را دارد؟

تمام اتفاق هایی که در این فرآیند رخ داده نشان از آمادگی جامعه ایرانی برای توسعه دارد. اما دولت ها همواره به دنبال بزرگ کردن خودشان و کوچک کردن حوزه فرهنگ و جامعه بودند. وقتی دولت بزرگ می شود جامعه کوچک می شود و عمل توسعه اتفاق نمی افتد. در این شرایط خلافکاران سیاسی، مدیران خائن و وزیران متخلف ظهور می کنند. اما اگر جامعه بزرگ شود و فرهنگ مهم شود دیگر این اتفاقات رخ نمی دهد بلکه تحول و دگرگونی اتفاق می افتد. ما نسبت به این امر بی تفاوت بودیم هرچند در ایران دولت ها نتوانستند جامعه را کوچک کنند. چون درگیر خودبزرگ بینی شدند و خودشان، خودشان را زدند. دولت های هاشمی و خاتمی و احمدی نژاد آنقدر خودشان را بزرگ کردند که از درون پوکیدند. گرفتاری هایشان باعث فروپاشی گفتمان شان شد. اما آن چیزی که باقی ماند جامعه بود. جامعه ایرانی، جامعه یی است که در جهت تغییر عمل کرده و همیشه صدای تغییر سر داده. در خواستش هم این بوده که اولابه رسمیت شناخته شود ثانیا نقد گفتمان حاکم یعنی دولت مسلط قدرتمند را انجام دهد. جامعه ایرانی همیشه داعیه تحول خواهی و بهتر شدن اوضاع را داشته و می توانسته به خشونت هم دست بزند اما همواره دولت ها را تشویق به اصلاحات و کوچک شدن کرده. جامعه ایرانی مستعد تغییر و توسعه بوده و شرایط توسعه را هم دارد. شرایط توسعه اش هم به خاطر نیروهای متعدد اجتماعی است. در دوره رضا شاه تنها سه نیروی اجتماعی وجود داشت. نیروی نظامی و عشایر، بازرگانان سنتی و بروکرات ها. رضا شاه هم برنامه های توسعه یی خود را حول این نیروها تنظیم می کند و اتفاقا از همین سه نیرو هم می خورد. امروز اما تنوع اجتماعی وجود دارد. زنان، متخصصین، دانشگاهیان، جوانان و… و همه هم داعیه بهتر شدن شرایط اجتماعی را دارند.

اینها تفاسیر واقعی از جهان دارند. فرهنگ شهری دارند. تحصیلکرده اند. اینها یک ثروت محسوب می شود. حتی روحانیت فعال در حوزه دین نیز مدعی توسعه است. اینها شرایطی است که قبلاوجود نداشت. امروزه این شرایط وجود دارد اما فهم یکسان از توسعه وجود ندارد. باید یک فهم حداقلی و غیرمطلق از توسعه و مشارکت نیروهای مختلف در موقعیت های مختلف به وجود بیاید و از نیروهای مختلف برای توسعه متقارن دعوت شود و توسعه بدون مداخله گری راهش باز شود تا بتوان تصمیم گرفت که کدام راه را برای توسعه انتخاب کنیم.

  •  در عین حال آیا بنابه اعتقاد برخی ها، روشنفکران ما هم بیش از آنکه مولد باشند مترجم نبودند؟

این هم از همان حرف های سیاسی است. چون کسی که کتاب خوب را ترجمه می کند چرت و پرت که نمی گوید. مگر ترجمه خوب یک کتاب خوب کم اهمیت دارد. نمی دانم کتابی که جهانی است و خواننده هم دارد چرا ترجمه اش کم اهمیت جلوه داده می شود اما یک کتاب ۵۰۰ صفحه یی بدون مبنا چیز مهمی تلقی می شود.

  •  آیا روشنفکران ما هم نگاه ایدئولوژیک نداشتند؟

معلوم است که وقتی سیاست رهایشان نمی کند،  آنها هم ایدئولوژیک می شوند. وقتی دولت سیاسی است چرا روشنفکر سیاسی نشود؟ اصولاتنها ابزار برخورد با دولت ایدئولوژیک، ایدئولوژی است. وقتی دولت ایدئولوژیک عمل می کند چرا روشنفکر این کار را نکند. چرا دانشگاهی وارد عرصه سیاست نشود و جهت گیری ایدئولوژیک پیدا نکند. وقتی دولت می گوید عدالت طلب است روشنفکر هم چاره یی ندارد که یک آلترناتیو ارائه دهد. دولت به عنوان یک نیروی اجتماعی، سیاسی وظایف هماهنگ کننده و خدماتی دارد تا اعمال کننده سیاست. اگر این طوری شود دیگر روشنفکر کار سیاسی نمی کند. می رود کار تخصصی اش را می کند. این فسادی است که دولت‌ها ایجاد می کنند. دولت‌ها همدیگر را محکوم می کنند اما خودشان فساد را برای دولت بعدی به ارث می گذارند و همین روند ادامه می یابد.

 بابک مهدیزاده – اعتماد