بچههایی که دوست ندارند کار کنند
شهروندان:
«صحبت خیرخواهی نیسـت. آدمهــایی هستند که حرفی برای گفتن دارند و همانها ابزار نشر را ندارند و عدهای هستند که حرفی برای گفتن ندارند و تمام امکانات را در انحصار خودشان گرفتهاند.»
فریبا منتظر ظهور با این نیت در سومین اثر خود «رویای من این است» سراغ بچههای کار میرود و کتابی از مجموعه نوشتههای آنها منتشر میکند. از «منتظر ظهور تاکنون» مجموعه داستان هرازگاهی بنشین، «رمان هیاهوی کوهسار» و «آنیش» منتشر شده است.
- بگذارید از اینجا شروع کنیم که اصلا چطور شد به خانه کودک مهر رفتید و کلاس داستاننویسی برگزار کردید؟
پیش از خانه کودک مهر، در سال ۸۳ با خانه کودک ناصرخسرو در ارتباط بودم. اولین بار برای آشنایی با کودکان کار به خانه کودک ناصر خسرو رفتم. خبرنگار آزاد بودم. به فضا و بچهها علاقهمند شدم و گزارشی از وضع بچههای آن مرکز در روزنامه چاپ کردم. ارتباط و علاقهام بیشتر شد و چندین گزارش در این مورد تهیه کردم. فعالیت این مرکز مدتی متوقف شد.
مدتی بعد در سال ۸۶ فعالیت خانه کودک مهر دروازهغار با مدیریت خانم بشیری شروع شد و از روز اول همراهشان بودم. در کارهای NGO معمولا تقسیمکار خیلی مشخصی بین اعضا وجود ندارد و چونکار داوطلبانه است همه از دل و جان هر کاری از دستمان برمیآمد انجام میدادیم.
اما وظیفهای که بهطور مشخص عهدهدار شدم اداره سایت رایانهای جهت ارایه و معرفی فعالیتهای خانه کودکمهر بود. این همکاری ۵ سال تا فروردین ۹۲ ادامه داشت. در سال ۸۹ چون شغلم داستاننویسی بود خانم بشیری پیشنهاد دادند با بچهها قصهخوانی و نوشتن خلاق را شروع کنم و ببینم بازخوردشان چگونه است. پیشتر سعی کرده ولی بازخورد خوبی نگرفته بودند.
- کلاسهای داستاننویسی چطور برگزار میشدند؟
اینطور شروع کردم که برای کوچکترها یعنی اول تا سوم دبستان فقط قصهخوانی داشتم. از آنجایی که پدر و مادر ۹۹درصد بچههای تحت پوشش، سواد خواندن و نوشتن ندارند با عشق گوش میدادند، تشنه شنیدن بودند. عاشق قصههایی از دنیایی شیرینتر از آن چیزی که خودشان میدیدند، بودند. کتابخانه، خانه کودک هم خوب بود. کلاس خالی نداشتیم و کلاس توی اتاق خیاطی برگزار میشد.
در اتاق کوچکی زیر پله، روی موکت مینشستیم و دورتا دورمان روی میزها چرخ خیاطی و پارچه بود. دایره میزدیم، بچههای خونگرمتر کنارم مینشستند. بعد کمکم دایره تنگتر میشد و هر چه به آخر قصه نزدیک میشدیم بچهها روی گردن و شانهام بودند تا بدانند آخر قصهچه میشود.
در آخر جلسه نیز به بچهها کتاب میدادم ببرند خانه و هفته بعد بیاورند. برای بچههای چهارم تا سوم راهنمایی کلاس نوشتن خلاق برگزار شد. ارتباط با بچهها به دشواری ارتباط با بزرگترها نیست.
بچهها خیلی زود میفهمند چهکسی دوستشان دارد و چهکسی ندارد. چهکسی لحن فخرفروشانه دارد و آمده که آنها را به اصطلاح خودمان تربیت کند و چهکسی فقط قصد کمک دارد.
- یعنی هدف تربیت نبود؟
هدفم تربیت کسی نبود. کلاسها صمیمانه برگزار شد. در اولین دوره هدف جمعآوری نوشتهها برای کتاب نبود. هدف فقط تخلیه روحی بچهها بود و مهمتر از آن افزایش اعتمادبهنفسشان. اولین جلسه توضیح دادم، فرض کنید شما حرفهای زیادی برای گفتن دارید اما چطور به گوش رئیسجمهوریتان میرسانید؟ خندیدند.
اولین انشا «نامهای به رئیسجمهوری کشور خودتان» بود. بیشتر بچههای تحتپوشش خانه کودک مهر بچههای مهاجر هستند. این بچهها عصای پدر و مادرشان به معنای واقعی هستند. نداشتن سواد بزرگترین درد است.
این بچهها هر جا بروند باید به جای پدر و مادر بنویسند و بخوانند. خیلی زود متوجه اهمیت قضیه شدند. موضوع و هدف اصلی کلاس ارتباط برقرار کردن بین ذهن، دست و تبدیل کردن ذهنیات به کلمه و سپس جمله است. هدفم تربیت نویسنده نبود.
- بعد چطور به فکر انتشار کتاب افتادید؟
دومینسال برگزاری کلاسها، مدیریت پیشنهاد داد هدفمندتر کار کنم تا تبدیل به کتاب شود. ابتدای هر جلسه گفتوگو داشتیم، بعد مقاله یا داستانی خوانده میشد. آنچه قرار بود خوانده شود با دقت زیاد انتخاب میکردم.
مثلا در مورد چوپانی که پزشک و جراح معروفی شد، یا زندگی هلنکلر و از این قبیل و بعد ساعت نوشتن بود و سپس خواندن نوشتهها. در پایان تابستان ۹۱ از بین انبوه نوشتههای مربوط به سالهای ۹۰ و ۹۱ تعدادی را جدا کردم.
تمام مراحل کار ازجمله انتخاب نوشتهها، نحوه آماده سازی، پیداکردن ناشر و قرارداد به من محول شده بود. خیلی سخت ناشر پیدا کردم. برای ناشرهای زیادی کار را ارسال کردم. ناشرهای کودک میگفتند فقط فانتزی کار میکنیم.
بعضی هم صراحتا میگفتند چون افغان هستند کار نمیکنیم. برخی از ناشرها هم بعد از تعریف و تمجید برای زحمتی که کشیده شده به بهانهای کار را برمیگرداندند. سرانجام خانم صدقیان، مدیر نشر گل آذین با وجود رکود بازار نشر و گرانی کاغذ، کار را پذیرفت و مراحل چاپ انجام شد.
- معمولا کلاسهای داستاننویسی برای قشر مرفه جامعه برگزار میشود، چطور به این فکر افتادید؟
همیشه برای قشر مرفه برگزار میشود. با خودم گفتم یک بار هم برای کودکان کار برگزار شود. این بچهها حرفهای زیادی توی سینه حبس کردهاند که ابزار نشر آن را ندارند.
- حالا چرا بچههای کار؟ بچههای دیگری هم هستند که مشکلات دیگری دارند.
من فرصت کار با بچههای کار را داشتم شاید اگر با بچههای دیگری ارتباط داشتم برای آنهاهم این کار را میکردم. هیچ بچهای بر دیگری برتری ندارد. فقط فراموش نکنیم این بچهها فراموش شدهاند و جزو طبقهای به حساب میآیند که در هیچجای دنیا ابزار نشر افکار خود را ندارند.
- نوشتههای این بچهها در کتاب شما به نظر میآید که با نوشتههای بچههای عادیتر فضای خیلی متفاوتی دارد، نظر شما چیست؟ به نظر میآید که این بچهها بزرگ ترند.
واژه «بچههای عادیتر» شما را تصحیح میکنم «بچههایی با شرایط عادیتر».
بله این بچهها چون در اجتماع بزرگ شدهاند و کودکی نکردهاند، بزرگتر از سنشان هستند و مسلما نوشتههایشان متفاوتتر از هم سالانشان است.
- شما که با آنها کار کردهاید چه چیزهایی از آنها فهمیدهاید؟ از قبل با کودکان کار آشنا بودهاید؟ توضیح میدهید؟
بچههای کار چون سختی کشیدهاند بسیار قدردان، با محبت، با معرفت و دوستان خیلیخوبی هستند.
بچههای کار درکنار سادگی کودکانه، دردمند و اجتماعی هستند و همچنین در مورد مسائل جدی زندگی میتوانند با شما ساعتها صحبت کنند و اینها به خاطر نوع زندگیشان است البته اگر اعتماد کنند، میل شدیدی به خروج از این شرایط دارند.
- خیلی از این بچهها بیشتر دنبال کاسبی هستند و از نظر فرهنگی هم رشد خوبی نداشتهاند، به نظرتان میتوان در آنها با فعالیتهایی مثل همین کلاس داستاننویسی فرهنگسازی کرد؟
برخی از این کودکان حتی از داشتن یک شناسنامه محرومند و نمیتوانند جایگاهی در مدارس داشته باشند. جامعه آنان را برای کار پرورش میدهد. بسیاری در میان زبالهها بهدنبال چیز بدرد بخوری میگردند، برخی در کفاشیها و کارگاههای نمور کوچک تولیدی کار میکنند. کودکان خیابان که به دستفروشی مشغولاند بخش کوچکی از جامعه کودکان کار را تشکیل میدهند، بخش قابل مشاهده و عیان این جمع هستند. آنها دنبال کاسبی نیستند.
اگر انشاها را بخوانید میبینید که آرزو دارند کار نکنند و درس بخوانند، بازی کنند و تفریح داشته باشند. همان چیزهایی که حقوق طبیعیشان است ولی شرایطی به آنها تحمیل شده که برای زنده ماندن ناچارند کار کنند. بچهای که پدر و مادرش سواد ندارند از ۷ سالگی کار میکند و حق مدرسه رفتن ندارد از کجا و چطور باید فرهنگ کسب کرده باشد؟ جامعه فرهنگ را از او دریغ کرده پس هر انتظاری بیجاست.
- اصلا چرا فکر کردید که باید به داستاننویسی یا انشا علاقه نشان دهند؟
به همان دلیلی که هر انسانی دوست دارد حرفش شنیده و درک شود.
- حالا واقعا این علاقه وجود داشت یا شما باعث شدید که علاقهمند شوند؟ چطور؟
این علاقه وجود داشت. من فقط کمک کردم از چیزی نترسند و خودشان باشند. به آنها گفتم همینطور که هستند از زیباییها و شگفتیهای خلقتاند چون من خودم هرگز چنین سختیهایی را تاب نمیآورم که آنها میآورند و لبخند میزنند.
- فکر میکنید کودکان کار بیشتر به چه حمایتی نیاز دارند و چطور باید حمایت شوند؟
اولین نیازشان امکان تحصیل کاملا رایگان است همراه با دراختیار داشتن حداقل وسایل برای آموزش مانند لوازم التحریر.
جای همه بچهها در مدرسه است نه خیابان. این را باید روزی جامعهای مثل ایران که مدعی تمدن و داشتن ثروتی مانند نفت و گاز است به واقعیت بدل کند.
- شما رماننویس هستید و آثار قبلی شما همه آثار داستانیاند، چطور شد که این مجموعه را کار کردید؟
من حداقل دخالت را در این کتاب داشتم. تمام سعیام را کردم تا خودم را حذف کنم و صدای بچهها با لحن خودشان دیده شود.
- نمونههای این شکلی تا به حالکار شده بود که داستان درواقع مجموعهای از نوشتههای قشر خاصی باشد.
آقای قلی خیاط کتاب ۳ جلدی از نوشتههای کودکان کار را چندسال پیش منتشر کردند که کمی متفاوت است. آن جا کارها ویرایش و غلطگیری شده و کوتاه است و موضوعبندی نیز شده است. در «رویای من این است» گزینش موضوعی انجام نشده و غلطگیری بهصورت پانویس است و شما بازیگوشی و شادمانی کودکی را هم در کنار تلخیها وآرزوهایشان میبینید. سعی کردم راوی اصلی که داستانها را به هم پیوند میدهد نوجوانی از جنس کودکان کار باشد.
- میتوان نام این کار شما را یک کار خیرخواهانه گذاشت؟ هدفتان کمک به این بچهها بوده؟
صحبت خیرخواهی نیست. آدمهایی هستند که حرفی برای گفتن دارند و همانها ابزار نشر را ندارند و عدهای هستند که حرفی برای گفتن ندارند و تمام امکانات را در انحصار خودشان گرفتهاند. این شرایط طبیعی نیست البته در این مدت هم آدمهای زیادی را دیدم که به نام تهیه فیلم، گزارش و کار تحقیقی بهدنبال منافع شخصی خود بودهاند.
- کتاب چاپ شده دست خود بچهها که رسید واکنش آنها چطور بود؟
هنگام مراحل نشر بین اعضای هیاتمدیره در مورد مسائل جزیی چاپ کتاب اختلاف نظر به وجود آمد و موجب شد فعالیتم را بعد از حدود ۱۰ سال همکاری با این مرکز قطع کنم.
متاسفانه از واکنش بچهها اطلاعی ندارم. فقط کتابها را ارسال کردم. تمام منافع مادی و معنوی کتاب «رویای من این است» متعلق به خانه کودک مهر دروازهغار است اما روزهایی که بچهها مینوشتند و شوق کتاب شدن نوشتهها را داشتند مدام میپرسیدند کی چاپ خواهد شد، آیا چنین چیزی ممکن است، یعنی اسم ما هم هست و…
- باز هم سراغ سوژههای این شکلی میروید؟
پروژه بسیار دشواری بود. شما واسطه میشوید بین این کودکان با جامعهای خسته و تشنه منافع فردی. در این نوع کار شما مدام پاسخگو هستید. کارهای داوطلبانه عشق میخواهد و عشق هم با برنامهریزی قبلی نیست. شاید دوباره، جایی چیزی ببینم که حس کنم باید این کار را انجام دهم.
- از کارهای تازهتان هم میتوانید بگویید؟ رمانتازه، مجموعه تازه…
آخرین رمانم در اردیبهشت ۹۲ به نام «آنیش» در نشر به نگار منتشر شد. رمان جدیدی را با محوریت طبیعت به پایان رساندم که در حال گفتوگو با ناشر هستم.
- به نظر شما یک اثر ادبی باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
سوالتان دشوار و بسیار کلی است و از پاسخ دادن به آن معذورم کنید.
- آیا اینکه اثر ادبی به قلم بچههای کار نوشته شود یکی از ویژگیهای آن به حساب میآید؟ از کتاب بهعنوان رسانهای برای رساندن صدای آنها استفاده شده است؟
من ادعا نمیکنم «رویای من این است» یک اثر ادبی است. نوشتهها حتی ویرایش نشدهاند تا خالص به دست مخاطب برسند. این کتاب صدای حدود ۵۰ کودک کار است و خیلی خواندنیتر از خیلی از کتابهایی است که برای کودکان نوشته میشود و از نظر من چندان ارزشی ندارند.
ادعا میکنم «رویای من این است» چون از دل بر آمده، بر دل مینشیند البته اگر اهل دلی در کار باشد.
- به نظر شما بعد از نوشته شدن «رویای من این است» رویای این بچههای کار چیست؟
دلمان میخواهد در سن کودکی، کودکی کنیم و در سن آموزش، آموزش ببینیم.
- رویای من این است موضوع انشا بود؟ اگر خودتان بخواهید درباره همین موضوع انشا یا داستان بنویسید رویای شما چیست؟
بله، موضوع انشا بود. من رویاهایم را در کتابهایم نوشتهام. با خوانش آنها متوجه خواهید شد.
- اگر بخواهیم یکی از داستانهای کتاب را در مصاحبه بگذاریم کدام را انتخاب میکنید؟
نوشته پشت جلد کتاب را انتخاب میکنم.
محسن خسروجردی
شهروند