وضعیت علوم اجتماعی و انسانی در ایران اسفبار است
شهروندان:
وضعیت علوم اجتماعی و انسانی را در ایران اسفبار میداند. معتقد است که علوم اجتماعی به روند توسعه در غرب کمک زیادی کرده است اما حال و روز خوبی در ایران و مخصوصا در هشت سال گذشته نداشته است اگرچه به شعارهای دولت جدید در حوزه احیای علوم انسانی و اجتماعی امیدوار است.
دکتر ناصر فکوهی از مهمترین جامعهشناسان ایران است. زاده شده تهران و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. دکترایش را در رشته انسانشناسی سیاسی از دانشگاه پاریس گرفت و کتابهای مهمی در این زمینه تالیف و ترجمه کرد. گفتوگو با دکتر ناصر فکوهی را بخوانید.
- علوم اجتماعی در چه دورهیی و در چه شرایطی در غرب متبلور شد؟
علوم اجتماعی یا به صورتی که در گرایش کنتی در ابتدا موسوم بود، «فیزیک اجتماعی» از دل «اندیشههای انسانگرایی» یا اومانیسم و روشنگری و سپس و البته تا حدی همزمان، اقتصاد سیاسی قرن نوزدهمی بیرون آمدند. این علوم که در فرانسه اغلب به دلیل نفوذ دورکیمی، عنوان «جامعهشناسی» را حتی تا امروز حفظ کردهاند، گسترش نظامهای شناخت از سازوکارهای کنش در معنایی بود که مارکس در حوزه اقتصاد به «پراکسیس» میداد. از این رو، یک الگوی علوم طبیعی به کار گرفته شد تا با اتکا بر مدل پژوهشی پوزیتیویستی به گروهی از فرضیات و قوانین رسیده شود و از آنها ادعای نوعی قابلیت پیشبینی اجتماعی مطرح شود که به نظر میرسید با ظاهر شدن شهرهای صنعتی و گسترش آنها از یکسو و ورود تمدن اروپایی به پهنههای پیرامونی از سوی دیگر، ضروری به نظر میرسید.
بنابراین در یک کلام این علوم باید با بهره بردن از دانش فلسفی و شناخت اجتماعی فیلسوفان و ترکیب آن با روشهای آزمایشگاهی از خلال مدلهای ریاضی و آماری، این امکان را فراهم میکردند که از یکسو «جامعه» و «شهر» صنعتی جدید قابلیت تحقق یافتن و تداوم پیدا کنند و از طرف دیگر، هژمونی استعماری اروپایی و بیرحمی ضد دموکراتیک آن درون نظامهای دموکراتیک، مشروعیتی علمی بیاید.
- این علوم چه کمکی به توسعهیافتگی کشورهای غربی کرد؟
علوم اجتماعی به دو صورت این امر را ممکن کرد: از یکسو، با ارائه مدلهای شناخت جامعه و نشان دادن راههای ساختن این جامعه در آن واحد. این علوم بود که تا حد زیادی راه ساختن مفاهیمی مثل «ملت»، «ملیگرایی»، «تاریخ»، «تمدن»، «فرهنگ» و غیره را در معانی مدرن سیاسیشان فراهم کرد و در نتیجه امکان داد که راهبردها و راهکارهای توسعه در مدلهای گوناگون غربیاش به ویژه مدل بسیار موفقیتآمیز اما محدودیت یافته در زمان، یعنی مدل دولت رفاه ساخته شود. این مدل در سالهای پس از جنگ در طول سه دهه (۱۹۳۰ تا ۱۹۸۰) عامل اصلی توسعه اروپا بود. اما راه دیگری که این علوم به توسعهیافتگی غرب کمک کرد، کاربردپذیر کردن نظریه تطوری در حوزه توسعهیی آن بر جهان سوم بود که امکان داد مدل مرکز_ پیرامون به تعبیر والرشتاین به وجود بیاید و همین مدل بود که امکان انباشت سرمایه و انتقال نیروی کار گسترده از جهان سوم به کشورهای توسعه یافته را در طول سالهای طلایی توسعه ممکن کرد. به این ترتیب به نظر من جامعهشناسی و انسانشناسی استعماری و پسااستعماری به یک اندازه در این زمینه مسوولیت دارند زیرا عملا با ایجاد توسعهیی حیرتانگیز در اروپا، جهان پیرامونی را به فقر و نابسامانی ساختاری محکوم کردند، تا در نهایت امروز به آخر این چرخه یعنی بازگشت نابسامانی پیرامون به مرکز برسیم و شاهد بحرانی جهانی شویم که راهحلی چندان قابل اتکایی در برابرش دیده نمیشود.
- در ایران وضع چگونه بود؟ آیا ایران قبل از ورود علوم اجتماعی در عصر مدرن به داخل کشور، سابقهیی از طرح و بحث این علوم داشته است و اصولا دانشمندان ایرانی در دورههای مختلف تاریخی چه اندازه نسبت به این علوم ومبانی فلسفیاش آشنا بودند و مورد دغدغهشان بود؟
بدون شک ما از پیشینه یک تمدن بزرگ چند هزار ساله برخورداریم. یونانیهای آتن ایران هخامنشی را «استبدادی» مینامیدند اما این قضاوت کاملا بیربط بود زیرا بر اساس یک خودمحوربینی کامل انجام میگرفت. آنها بیتردید، تعمدا «اسپارت» را از یاد میبردند و «مقدونی» دانستن اسکندر را دلیل اصلی کشتارهای وسیع مردم ایران و یونان و استبداد گستردهیی میدانستند که بر یونان و جهان باستان برقرار کرد و فرصت تحکیم آن را به دلیل مرگ در جوانی نیافت. اما برخلاف این نظریه که به صورت کلیشهیی در مباحث اندیشه اجتماعی از دوره یونان باستان و نظریه استبداد تا نظریه استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی مارکس، بدون هیچ ریشه و نشان و تحقیقی جدید مطرح شده و بهترین تحلیل از بیپایه بودنش را میتوان در مقاله مفصل پری آندرسون درباره شیوه تولید آسیایی خواند، نظامهای مرکزی سیاسی در ایران و نخبگان آن اغلب از نوعی هوشمندی در مدیریت برخوردار بودهاند که این را هم در شیوههای عملی حکومتداری خود نشان دادهاند و هم در ادبیات بسیار گستردهیی که به ویژه پس از اسلام در اختیار داریم.
مطالعات درباره شیوه تولید آسیایی عملا در دهه ۱۹۶۰ با ویتفوگل و سپس گودولیه به پایان رسیدند و از بعد دیگر کسی این تزها را جدی نمیگیرد. معنی این حرف این نیست که در ایران استبداد گسترده نداشتهایم اما باید دقت داشت شیوه استبدادی در معنایی که یونانیها میفهمیدند شکل غالب حکومتی حتی در خود یونان غیرآتنی بود. معنی این حرف آن است که همواره شخصیتها، متفکران و نهادهایی در ایران وجود داشتهاند که درباره بسیاری از مسائل اجتماعی اندیشیدهاند و این اندیشهها البته نه به صورت مستقیم برای ما قابل استفاده است هر چند ما بیشتر از آنکه از آنها استفاده کنیم که کاری بسیار مشکل و نیازمند مطالعات و تحقیقات بیشمار است، بیشتر درباره داشتن آنها شعار میدهیم و همین. اما برای مدیریت موقعیت کنونی، اغلب ترجیح میدهیم از مدلهای استعماری و غربی استفاده کنیم. نتیجه چنین اشتباهی هم روشن است. بنابراین بهتر است از این منابع در کنار منابع جدید و تجربه گرانقدر دو قرن دولتهای ملی در سراسر جهان استفاده کنیم، بیآنکه دست به تقلیدهای سطحی بزنیم تا امکان امید به آیندهیی بهتر را به دست بیاوریم.
- علوم اجتماعی در این سالهای حضورش در ایران دستخوش چه تغییراتی شد، آیا توانست آن گونه که در دنیا به گفته شما به توسعه کمک کرده در ایران نیز موفق ظاهر شود؟
علوم اجتماعی همچون سایر علوم دانشگاهی در ایران در مدل غربیاش از سالهای دهه ۱۳۳۰ وارد ایران شدند. اما با وجود پیشکسوتانی همچون مرحوم صدیقی تا زمان انقلاب یعنی در طول ۳۰ سال اهمیت چندانی نداشت و بیشتر در قالب نوعی جامعهشناسی شهری بسیار ابتدایی از یکسو و نوعی مردمنگاری کلاسیک غربی در سوی دیگر، یا مستقیم یا غیرمستقیم به وسیله جامعهشناسان و انسانشناسان غربی به انجام میرسید.
سهم انسانشناسان در این زمینه بالاست البته بیشتر آنها ارزش کاری خود را در شناخت جامعه عشایری ما دارند نه جامعه شهری رو به رشد کشور که تقریبا نادیده گرفته میشد و به همین دلیل نیز سرانجام دست به شورش و طغیان زد تا بتواند خود را به اثبات برساند. اما بعد از انقلاب یعنی در واقع بعد از دوره جنگ، ورود نسل جدید تحصیلکردگان خارج از کشور و فارغالتحصیلشدگان داخل، آغازگر نوعی از علوم اجتماعی بومی بود که به خوبی تعریف نشده و هنوز به دنبال خود میگردد چون درک درستی از اینکه یک جامعهشناسی در یک سنت محلی چه باید باشد ندارد و بیشتر به دنبال اختراع دوباره چرخ است.
این در حالی است که آخرین بازماندگان جامعهشناسی، انسانشناسی ایران و شرقشناسی ایران در میان غربیها بازنشسته شده یا درگذشتهاند و از آخرین ثمرات کار آنها میتوان به بخشهای مهمی از دایرهالمعارف ایرانیکا استناد کرد. نسل جدیدی البته از این گروه با مشکلات بیشمار و به سختی در چند کشور (آلمان، اسکاندیناوی و ایالات متحده) در حال شکلگیری است که عمدتا به سرمایههای ایرانی خارج از ایران وابسته است و به نظر نمیرسد در سالهای آینده رشد زیادی داشته باشند. گروهی نیز از مهاجران ایرانی نوعی جامعهشناسی از راه دور را در کشورهای غربی به وجود آوردهاند که اغلب و البته نه در همه موارد شکل یک «بیگانهگرایی» (اگزوتیسم) یعنی شرقشناسی متاخر و به دور از چارچوب مفهومی- تاریخی را دارد و بیشتر، ایدههایی حاضر و آماده را به آکادمی غربی درباره یک ایران خیالی تحویل میدهد تا آنها را در گفتمان سیاسیشان ارضا کند، اما چندان ارزش بالایی از لحاظ علمی ندارد یا کاملا با ادبیات مشابه در ایران قابل مقایسه است و تنها تفاوتش در زبان بینالمللی آن و رعایت گروهی از نکات روششناسی سطحی در آن کارها به دلیل قرار گرفتنشان در چارچوبهای آکادمیک و انتشاراتی مستحکم است.
هر چند ناشران ایرانی در حال حاضر بهشدت در پی ترجمه این قبیل کارها هستند و بازار جدیدی از آنها ساختهاند. البته برخی از اندیشمندان برجسته نظیر آبراهامیان، نصر، یارشاطر، اشرف و… را نباید جزو این موارد دید ولی اکثر این شخصیتها (به جز آبراهامیان) سرمایه اولیه و اصلی خود را در ایران به دست آورده بودند و در دانشگاههای غرب صرفا تداوم کارهای ایرانیشان را انجام میدهند. وضعیت علوم اجتماعی و انسانی در ایران، تقریبا اسفبار است، کمیگرایی و سطحی شدن کارها، در کنار خود شیفتگیهای مضحکی که گروهی از اساتید دانشگاهی از یک سو و روشنفکران غیردانشگاهیمان از سوی دیگر، درباره خود دارند و معیارهایی که برای خودستایی و بالا فرض کردن خود در جهان برای خودشان ابداع کردهاند، به واقع بسیار به دور از شأن هرگونه دانش اجتماعی است و در این باره به صورت مکرر سخن گفتهایم.
- آیا برنامهریزان کشور برای توسعهیافتگی از علوم اجتماعی و دانشمندان این حوزه کمک گرفتند؟
در طول دولت نهم و دهم، تقریبا به صورت سیستماتیک تمام ظرفیتهای فکری در این زمینهها به زیر فشار خردکنندهیی قرار گرفتند، بسیاری مهاجرت کردند، بسیاری از دانشگاه بیرون رفتند، بسیاری از نهادها از کار افتادند یا به گونهیی تخریب شدند که سالها طول میکشد تا به وضعیت حتی هشت سال گذشته خود برگردند. به هر تقدیر ظاهرا دولت جدید سیاستهای جدیدی را دنبال میکند، هر چند هنوز در عمل شاهد کاری واقعی نبودهایم اما حرف کارهایی که قرار است انجام شوند و اعتمادی که قرار است از راه برسد و نهادهایی که باید بازسازی شوند، زیاد به گوش میرسد و در عین حال فشار تا حد بسیار اندکی از روی اصحاب اندیشه برداشته شده است و همه اینها جای قدردانی دارد اما اینکه تنها با چنین وضعیتی بخواهیم انتظار معجزهیی از علوم اجتماعی داشته باشیم بیهوده است.
- چرا به علوم اجتماعی در ایران مخصوصا در هشت سال گذشته چندان توجهی نشد؟
در دوره هشت ساله دولتهای نهم و دهم، به دلیل شکلگیری یک ایدئولوژی پوپولیستی و بسیار آسیبزا که امروز همه را گرفتار کرده و اثرات خودش را یک به یک ظاهر میکند، یکی از حوزههایی که مورد یورش واقع شد، علوم اجتماعی و انسانی بودند زیرا اصحاب این علوم از همان آغاز به کار این دولتها نسبت به خطرات آنها هشدار دادند، چراکه مثالهای بیشماری در طول تاریخ وجود دارند که برای ما کاملا شناخته شدهاند که آمرانه و غیردموکراتیک جوامع امروزی را نمیتوان اداره کرد مگر اینکه از یک پهنه کشوری و فرهنگی یک اردوگاه کار اجباری ساخت و بهشدت آن را زیر مراقبت و تنبیه قرار داد که چنین چیزی در ایران به صورت پایدار یا حتی نیمهپایدار نه هرگز ممکن بوده و نه به نظر من هرگز ممکن خواهد بود.
امروز به سه دلیل اصلی بالا رفتن سرمایه فرهنگی کل جامعه، بالا رفتن گستره مشارکت زنان در جامعه و جوان شدن جمعیت که دو موضوع نخست تحت تاثیر و از دستاوردهای مستقیم انقلاب اسلامی و جزو اهداف رسمی و اعلام شده آن بوده و هست، این ناممکن بودن مدیریت ایدئولوژیک و آمرانه، باز هم بیشتر از پیش مطرح است و از این رو همه کسانی که حتی به منافع خود در آیندهیی نهچندان دور فکر میکنند باید کمک کنند که دولت کنونی اگر به شعارهای انتخاباتی خود پایبند باشد به موفقیت برسد و ما شاهد بازگشت گرایشهای تندرو که جز تخریب و به خطر انداختن کل دستاوردهای انقلاب نمیتوانند تاثیری داشته باشند، نباشیم.
- چرا در ایران بسیاری از نخبگان ابزاری کسانی هستند که مهندس بودند و بعد با تغییر رشته مدرک دکترای یکی از رشتههای علوم اجتماعی را گرفتند؟
مدلی که در ایران بسیار با آن برخورد میکنیم یا آن است که تحصیلکردگان در رشتههای مهندسی در سیستمهای علمی در راس امور قرار میگیرند و این نه تنها در رشتههای علوم دقیقه بلکه در رشتههای علوم اجتماعی و انسانی است که این امر اخیر به خودی خود یک اشتباه بزرگ راهبردی است زیرا این گروه تلاش میکنند دیدگاههای غیرانعطافآمیز مهندسی را به حوزه انسانی تعمیم دهند و معمولا برنامههای اجتماعی را پیشنهاد کرده و به پیش میبرند که دیر یا زود نه فقط هزینههای سنگین مالی بر جای میگذارد بلکه هزینههای اجتماعی و سیاسی هم به همراه دارد و به عکس اهداف مورد نظر میرسد. از اینکه بگذریم اینکه مدل حرکت برای قرار گرفتن در «پست» و به دست گرفتن سمتهای اداری و غیره بسیار از مدل حرکت از علوم دقیقه به علوم انسانی تبعیت میکند را باید به حساب این هم گذاشت که درک واحدی از «علم» در این دو حوزه وجود ندارد و گروه اخیر اغلب دیدی ابزاری نسبت به علم دارند و همین هم باعث شده که غالب شدن اینگونه نظرات ما را به سوی کمیگرایی در همه زمینههای علمی و نادیده گرفتن قدرت جامعه و نظامهای اجتماعی پیش برده که نتیجهاش انواع و اقسام مشکلات لاینحل است که امروز روی دستمان مانده است.
- آیا این نگاه مهندسیگونه به علوم اجتماعی صدماتی به نحوه تصمیمگیری مملکتی یا به خود علوم اجتماعی وارد نساخت؟
صد درصد وارد کرد. منتها اغلب نمیتوان این موضوع را مورد انتقاد قرار داد زیرا نخبگان اداری، به دلیل نداشتن تجربه علمی، نداشتن رابطه با جهان واقعی و با سیر تحولات دنیا و به ویژه نداشتن پایههای قوی فلسفی و دیدگاههای مستحکم نسبت به تاریخ علم و سطح فرهنگ عمومی بسیار پایین چه نسبت به فرهنگ بومی اسلامی و ایرانی و چه فرهنگهای دیگر جهان، وقتی از مهندسی هم صحبت میکنند نمیدانند چه میگویند و این را به مقامات تصمیمگیرنده انتقال داده و آنها را نیز به انحراف میکشند. اصولا مهندسی یک مفهوم یونانی است که از طریق گروهی از فلاسفه اسلامی وارد حوزه اروپای پس از رنسانس شد و سپس از طریق استعمار به جهان انتقال یافت. مهندسی با آنچه ما «ساختن» نام میدهیم متفاوت است و در یونان باستان، منشأ ایدئولوژیهایی است که با گذار از انقلاب صنعتی به فرآیندهای استعماری بر اساس رویکردهای تطورگرایانه رسیدند.
مهندسی، هندسهیی است که منشا خود را در انسان شکلانگاری یونانی (anthropomorphism)مییابد، یعنی اینکه انسان باید شبیه خداوند باشد و خداوند شبیه انسان است، این دیدگاه البته نه با دین زرتشت ایران پیش از اسلام انطباق دارد نه با اسلام، زیرا هر دو این ادیان غیر انسان شکلگرا هستند، یعنی تصویر آرمانی خداوند را از انسان جدا میکنند و آرمان را در رسیدن به مفهوم خداوند میدانند و نه به یک «شکل» زیرا بر این باورند که خداوند شکل ندارد یا بهتر بگوییم شکل و معنای عالم، همه خداست.
این تفاوت فلسفی- دینی با زور استعماری زیر سوال رفت. ایدئولوژی مهندسی جهانی شد و نه فقط شامل علوم دقیقه شد، خود را به علوم انسانی نیز از طریق پوزیتیویسم تحمیل کرد. نتیجه را امروز ما در نزد خود در آن میبینیم که رشد تعداد مقالات ایاسای، یا تعداد دانشگاهها یا تعداد دانشجویان یا تعداد اساتید و غیره را به حساب رشد علم و جهانی شدن میگذارند که یک دیدگاه کاملا استعماری و درونی شده است که در واقع ضدبومی و اروپامحورانه است اما همه جا خود را با عنوان بومیسازی مطرح میکند. تا زمانی نیز که از این منطق خارج نشویم نمیتوانیم علمی داشته باشیم که بومی باشد، بومی نه در مفهوم جدا شدن از علم جهانی بلکه به مفهوم آنکه جایگاه از آن خود در علم جهانی داشته باشد و با آن به تعاملی سالم با آن برسد و در مقابل آن نه خود شیفته باشد و نه خود باخته.
- آیا اصلا درست است که ورود به رشتههای علوم انسانی در مقطع کارشناسی ارشد برای لیسانسیههای رشتههای دیگر آزاد باشد؟
به نظر من مشکلی در این زمینه در شرایط کنونی وجود ندارد، زیرا بسیاری از کسانی که تمایل به ادامه تحصیل در رشتههای علوم اجتماعی داشتهاند به زور خانواده با توهمات ناشی از همان مهندسی کذایی که اشاره شد به سوی رشتههایی کشیده شدهاند که هر چند بسیار ارزشمند هستند اما بیش و پیش از هر چیز باید به وسیله کسانی دنبال شوند که به آنها علاقهمندند. بنابراین نباید راه را برای این دانشجویان که پس از دوره کارشناسی فرصتی مجدد مییابند بست. اصولا سالهای اولیه دانشگاهی چندان تعیینکننده در آینده حرفهیی در سطح بالای یک فرد ندارد. تحصیلات تکمیلی و از آن بیشتر تجربه حرفهیی است که باید پیش از سی سالگی یک نفر را برای بر عهده گرفتن مسوولیتهای سنگین و مهم در یک جامعه بسازد. بنابراین گمان نمیکنم مشکل از آن جهت باشد که ورود به این رشتهها از طرف رشتههای مهندسی آزاد است. اتفاقا برخی از بهترین دانشجویان ما در علوم اجتماعی دارای پایه مهندسی یا سایر رشتههای علوم انسانی نظیر فلسفه هستند و این در جهان نیز الگویی رایج است.
- یکی از مهمترین ابزار علوم اجتماعی برای رشد، تحقیق و پژوهش است. در ایران تا چه اندازه این امر مورد توجه قرار گرفته است؟
این امر به صورت رسمی بسیار مورد توجه است اما سازو کارها در این زمینه نقصانهای زیادی دارند که همین کار را به فساد در برخی موارد و غیر کارا شدن پژوهش در بسیاری از موارد میکشاند. وجود سازمان برنامه نعمتی بود که از دست دادیم و امیدوارم زودتر جبران شود و این سازمان بار دیگر بتواند کنترلی بر امور را به صورت جدی به دست آورد تا بودجهها در این زمینه به صورت منطقیتری توزیع شود. مشکل دیگری که در این زمینه حتی پیش از دولت نهم هم وجود داشت عدم شفافیت پژوهشها بود و به انتشار نرسیدن نتایج آنها که اصل و قانون باید بر آن باشد که جز مواردی که در خود قانون پیشبینی شده است، تمام پژوهشها قابل دسترسی باشد تا بتوان مشکلات را شناخت و به موقع برای آنها چارهیی اندیشید.
امنیتی فکر کردن تقریبا در تمام قرن بیستم دلیل اصلی آنومیهای اجتماعی و تخریب قدرتهای سیاسی بوده است، شاید بتوان به جرات گفت حتی یک مورد هم ما در قرن بیستم نداریم که چنین شیوههایی پاسخ داده باشند. به همین دلیل نیز امروز هیچ اثری از دولتهای کمونیستی یا سرمایهداریهای نظامیگرا باقی نمانده است، چند مورد محدودی هم که هستند به صورتی معجزهآسا و به دلایل ژئوپولتیک و بر اساس توافقی بینالمللی هنوز وجود دارند (چین، کره شمالی، کوبا…) و بدون شک در آیندهیی نه چندان دور اثری از آنها باقی نخواهد ماند. مقایسه نقشه جهان امروز با نقشه بیست سال پیش به هر کسی نشان میدهد که چنین اشکالی از مدیریت سیاسی در قرن بیستم جز به بهای تخریب کامل جامعه و حاکمیت کامل نظامیگریهای هژمونیک امکانپذیر نیست که آن هم با وجود این انباشت حیرتآور از سلاحها در سطح جهان به نوعی یعنی نابودی گونه انسانی.
- آیا نهادهای خصوصی در امر تحقیق و پژوهش فعال هستند و آیا دولت با این نهادها همکاری میکند؟
نهادهای خصوصی و مدنی در طول سالهای اخیر تا حد زیادی بار نهادهای دولتی را که به تدریج از کار میافتادند بر دوش کشیدند و از هیچ حمایتی هم برخوردار نبودند. دولتهای نهم و دهم تخریب گسترده را نه فقط در عرصه دولت و بلکه در عرصه جامعه مدنی به طور گستردهیی به تحقق درآوردند. امروز اما به نظر میرسد ارادهیی واقعی در دولت جدید برای بازگرداندن نخبگان و دلسوزان به پژوهش اجتماعی وجود دارد و هر چند موانع و مخالفانی که در واقع مخالف گسترش آزادی و پیشرفت این پهنه فرهنگی هستند، بگذارند. امید من آن است که در چشماندازی ۱۰ ساله بتوان تخریبهای هشت ساله گذشته را جبران کرد و قدمهای موثری نیز برای بهبود وضعیت برداشت. این را میتوانم با اطمینان بگویم که اعتماد به صورت بسیار تدریجی در حال بازگشت به نخبگان است و آمادگی همکاری و کمک به دولت برای بازسازی و ترمیم وضعیت هنوز بالاست اما سرعت عمل بیشتری از جانب دولت مورد نیاز است در عین حال که هر اقدامی که کوچکترین شباهتی به دولتهای پیشین داشته باشد، ضربهیی مهلک و حتی مهلکتر از آن سیاستها به اعتماد نخبگان وارد میکند و نومیدی را در کشور گسترش میدهد که به سود هیچ کس نیست.
- عدم توجه به علوم اجتماعی چه تاثیری در فرآیند توسعه کشور داشته است؟
تاثیر آن، غیرکارا شدن و از میان رفتن هزینه گسترده مالی و انسانی و اجتماعی و از آن بدتر احتمال به وجود آمدن هزینهها و پیامدهای خطرناکی چون مصیبتهای اجتماعی، و به طور کلی رادیکالیزه شدن کالبد اجتماعی است که به خودی خود امری خطرناک است. جامعه برای رادیکالیسم ساخته نشده است و جامعه رادیکالیزه شده، به بدنی در حال تشنج شباهت دارد که میتواند بیش از هر کس و هر چیز به خودش ضربه بزند، چیزی که قرن بیستم بارها و بارها به ما نشان داده است.
بابک مهدیزاده
اعتماد