ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
ج

علومی که در ایران نبود اما در غرب…

شهروندان:
علوم انسانی تا همین چند سال پیش یکی از مهجورترین رشته‌های تحصیلی در ایران بود. تا قبل از پیدایش رشته‌های فنی حرفه‌یی و کار و دانش، تنها دانش‌آموزان درس نخوان مملکت بودند که تحصیل در رشته علوم انسانی را انتخاب می‌کردند، مگر اینکه طرف عاشق دلخسته و آگاه رشته‌های علوم انسانی بود.

علوم انسانیعموم دانش‌آموزان ایرانی علاقه‌یی به تحصیل در رشته علوم انسانی نداشتند و ریاضی ،فیزیک و علوم تجربی را به امید مهندس یا دکتر شدن انتخاب می‌کردند. پاسخ اکثریت دانش‌آموزان نیز در هنگامه نوشتن انشای معروف «چه کاره می‌خواهید شوید؟» یا مهندس بود یا دکتر یا خلبان. دریغ از یک وکیل و جامعه‌شناس و مردم شناس. کار به جایی کشید که در سیستم تحصیلات تکمیلی مقرر شد که ورود و انتخاب رشته‌های علوم انسانی از مقطع کارشناسی ارشد به بالا توسط دانش‌آموختگان رشته‌های ریاضی و تجربی مجاز باشد.

یعنی می‌توانستی لیسانس ریاضی داشته باشی اما در رشته علوم سیاسی مدرک فوق لیسانس بگیری. این یعنی اینکه از دیدگاه برنامه‌ریزان و تصمیم‌گیران کشور، ریاضی، زیست، شیمی و فیزیک برتر از اقتصاد، سیاست، جامعه‌شناسی، منطق، حقوق و فلسفه است و تحصیلکردگان این رشته‌ها راحت می‌توانند دروس علوم انسانی را فرا بگیرند، کاری که برعکسش ظاهرا از عهده دانش‌آموختگان علوم انسانی برنمی‌آمد و آنها را راهی برای تغییر رشته و تحصیل در رشته‌های تجربی و ریاضی نبود. دلیل عمده این بی‌توجهی به رشته‌های علوم انسانی یکی جوان بودن این رشته‌ها به لحاظ تاریخی در ایران بود و دیگری نداشتن بازار کار مناسب. از قدیم الایام دانشمندان ایرانی را به نجوم و ریاضی و طب می‌شناختند تا فلسفه و جامعه‌شناسی. برخلاف غرب که فلسفه ریشه در تاریخ داشت و سرمنشا علوم بود.

این دوران اصلاحات بود که روحی بر کالبد علوم انسانی در ایران دمید ولو آنکه بازهم در بین رشته‌های مختلف علوم انسانی، این رشته‌های مدیریتی و حسابداری بودند که متقاضی بیشتری داشتند که دلیلش نیز پرواضح بود؛ بازار مناسب کار. اگربا خوشبینی توهم گونه بند پارتی را از بازار کار نادیده بگیریم می‌بینیم در آگهی‌های استخدام کمتر پیش می‌آید نهادی یا سازمانی به دنبال کارشناس علوم سیاسی و اجتماعی و اقتصاد بگردد و از بین رشته‌های علوم انسانی این فارغ‌التحصیلان مدیریت و حسابداری هستند که می‌توانند شانسی در بازار کار در کنار مهندسان برق، عمران و معماری داشته باشند. ولو آنکه وضع ناگوار اشتغال همین رشته‌های به ظاهر مورد توجه نیز اکنون برکسی پوشیده نیست.

این عدم توجه به علوم انسانی و خصوصا علوم اجتماعی در ایران خود را در سطوح بالای مدیریتی و کشورداری نشان داده است. آنجا که کشور بیش از هرچیزی به یک سیاستمدار آکادمیک یا اقتصاددان زبده یا جامعه‌شناس آگاه نیاز دارد شاهد حضور مهندس‌هایی هستیم که نگاهی مهندسی گونه به مملکت‌داری دارند. در ایران مدرک تحصیلی اکثریت سیاستمداران ربطی به سیاست و جامعه و اقتصاد ندارد؛ به عبارتی برنامه‌ریزان و سیاستمداران ایرانی کمترین آشنایی از لحاظ آکادمیک با علوم اجتماعی و فلسفه و تاریخ ندارند و بسیاری از کنشگران روشنفکر عرصه سیاست نیز یا با مدرک مهندسی خود دست به تحلیل علمی وقایع سیاسی و اجتماعی می‌زنند یا از مقطع کارشناسی ارشد به بعد با علوم اجتماعی آشنا شدند و لیسانس‌شان مربوط به هر رشته‌یی است

الا علوم اجتماعی. سیاست‌ورزی یک شغل حرفه‌یی است در دنیای مدرن و نیاز به مدرک خودش را نیز دارد؛ سیاست با جامعه، اقتصاد، حقوق، تاریخ و مدیریت گره خورده است و در دنیای مدرن امروزی کشورهای پیشرفته ترجیح می‌دهند روسای جمهور و وزرایشان تحصیلکردگان این رشته‌ها باشند برای سیاست‌ورزی بهتر؛ اما در ایران، در بر پاشنه دیگری می‌چرخد و عقیده عموم همان نقل شاعری است که می‌گفت: «دیدم قطار سیاست که چه خالی می‌رفت» و «سیاست، پدر و مادر ندارد» از این روست که حتی هنرمندان ما نیز در قامت سیاستمدار و چریک ظاهر می‌شوند اما دریغ از داشتن یک سیاستمدار آکادمیک.

حتی در بین ۳۸ کاندیدای ابتدایی ریاست‌جمهوری امسال نیز تنها ۱۰ نفر فارغ‌التحصیل رشته‌های علوم اجتماعی، علوم سیاسی و حقوق بودند و مابقی یا دکتر و مهندس یا تحصیلات حوزوی. اما در کشورهای پیشرفته وضع به گونه دیگری است. آنها همان قدر که به مهندسی و پزشکی و ژنتیک و ستاره‌شناسی و فضاپیمایی و امثالهم ارج می‌نهند، قدردان تاریخدانان، اقتصاددانان، حقوقدانان، جامعه شناسان، فیلسوفان و نظریه‌پردازان‌شان نیز هستند و هرکس جای خود را در سیستم مملکت‌داری دارد.

البته به این معنا نیست که عرصه سیاست فقط مختص به سیاست دانان باشد که بعضا حتی پزشک و مهندس نیز در بین اسامی روسای جمهور و وزرایشان به چشم می‌خورند. اما هرچه باشد سیاست به سیاستمدار نیاز دارد و چه بهتر که آشنایی با سیاست هم تجربی باشد و هم علمی و آکادمیک. از این روست که از بین ۱۰ رییس‌جمهور اخیر ایالات متحده امریکا تنها یک تن در رشته‌یی غیر از علوم انسانی تحصیل کرد؛ جیمی کارتر که لیسانس فیزیکش را از آکادمی نیروی دریایی امریکا گرفت.

مابقی همه تحصیلکرده‌های رشته‌های علوم انسانی مرتبط با سیاست بودند. از جان اف کندی گرفته که اقتصاد سیاسی هاروارد داشت تا ریچارد نیکسون و جرالد فورد و جرج بوش اول و بیل کلینتون که همگی حقوقدان بودند و از رونالد ریگان جامعه‌شناس گرفته تا جرج بوش دوم که ابتدا تاریخ خوانده بود و بعد MBA تا باراک اوباما که دکترای علوم سیاسی گرفت در گرایش روابط بین‌الملل.

در بریتانیا نیز از پنج نخست وزیر اخیر، مارگارت تاچر در آکسفورد حقوق خواند، جاین میجر سیاست خارجه، تونی بلر هم حقوق آکسفورد، گوردون براون اقتصاد از پرسبی‌ترین اسکاتلند و این آخری که دیوید کامرون باشد دانش‌آموخته آکسفورد در رشته‌های فلسفه، علوم سیاسی و اقتصاد.

از سه صدراعظم اخیر آلمان اما آنجلا مرکل جزو استثناها بود که دکترای شیمی – فیزیک را از دانشگاه لایپزیک گرفت اما گرهارد شرودر، صدراعظم قبلی یک حقوقدان بود و هلومت کوهل هم که دکترای فلسفه داشت. در فرانسه نیز اکثر روسای جمهور تحصیلکردگان رشته‌های علوم انسانی بودند. از ژاک شیراک که در هاروارد علوم سیاسی خوانده بود تا نیکولا سارکوزی که ابتدا حقوق خصوصی خواند و سپس علوم سیاسی در موسسه مطالعات و پژوهش‌های پاریس تا این آخری، فرانسوا اولاند که هم حقوق خوانده، هم بازرگانی و هم علوم سیاسی در مدرسه ملی مدیریت.

کشوری به توسعه می‌رسد که حاکمانش با ابعاد توسعه آشنا باشند. مثلا جامعه خود را براساس اصول و معیارهای علمی رشته جامعه‌شناسی بشناسند و بدانند که مردمان‌شان چه می‌خواهند و چه نمی‌خواهند. مثلا با دنیای بیرون از مرزهای کشور آشنا باشند، بدانند که حقوق بین‌الملل چیست، بدانند که حقوق کشورشان در رابطه با کشورهای دیگر و بالعکس چیست. مثلا تاریخ کشورشان را بشناسند، اگر هم لازم بود تاریخ کشورهای دیگر را. مثلا آشنایی ولو مختصر با فلسفه و اندیشه چه در غرب و چه در شرق داشته باشند. مثلا اقتصاد را درک کنند نه اینکه تصمیم‌های خلق الساعه و مردم فریب بگیرند. مثلا… خیلی چیزهای دیگر. حال لازم نیست که همه را یک نفر یکجا داشته باشد اما رییس‌جمهور و تیم همراهش در مجموع باید بر تمام این دانش‌ها تسلط داشته باشند.

شاید مانعی نداشته باشد که رییس‌جمهوری مهندس باشد یا پزشک و شاید از قضا بعضا موفق‌تر هم باشد اما لااقل باید از مشاوران دانشگاهی رشته‌های علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم سیاسی استفاده کند نه اینکه این رشته‌های دانشگاهی و دانشمندانش فقط به کار نوشتن کتاب و تربیت دانشجو و سخنرانی و مقاله‌نویسی و مصاحبه آیند. حقیقت آن است که اگر در ایران روسای جمهور یا معاونان یا وزرایی مانند کشورهای پیشرفته، دانش‌آموخته علوم انسانی و اجتماعی نداریم در عین حال روسایی را هم داریم که کمتر توجهی اصولا به این علوم دارند و استفاده از دانشمندانش. بنابراین شاید لازم نباشد که مانند امریکا از ۱۰ رییس‌جمهور ۹ نفرش اقتصاد خوانده و علوم سیاسی خوانده باشند اما مطمئنا و بی‌شک نیاز اساسی یک کشور در حال گذار به توسعه این است که دولتش از وجود حلقه‌یی گسترده از نخبگان علوم انسانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بهره ببرد چون بی‌استفاده از علم این دانشمندان، توسعه‌سرابی بیش نیست.

 مینا قدیم

اعتماد