جای ایران در ادبیات معاصر عرب خالی است
شهروندان:
آذرتاشآذرنوش ازجمله استادان زبان و ادبیات قدیم عرب است که به ادبیاتکلاسیک فارسی هم پرداخته و در آثارش به تعامل و ارتباط ادبیات عرب با ادبیات فارسی توجه داشته است. این وجه از کار او بهخصوص در برخی از آثار او مثل «راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی»، «چالش میان عربی و فارسی» و «تاریخ ترجمه از عربی به فارسی» نمایان است.
اما به جز این، ترجمه آثار برجستهای مثل «مقدمه الشعر و الشعرای ابن قتیبه» و «موسیقی الکبیر» فارابی هم از جمله کارهای ترجمهای آذرنوش است. اما به تازگی پژوهشی از آذرنوش با عنوان «تاریخ چوگان» در ایران و سرزمینهای عربی توسط نشر ماهی منتشر شده که وجه ادبی این کتاب هم، اگرچه به موضوعی چون تاریخ چوگان پرداخته، برجسته است. آذرنوش نزدیک به ۴۰سال است که خود به ورزش چوگان میپردازد، اما در این کتاب، او به سراغ چوگان در فرهنگ فارسی و عربی رفته و ۱۰سالی را هم صرف این پژوهش کرده است.
او در این کتاب، حضور چوگان در آثار کهن و ادبیات کلاسیک فارسی را پی گرفته و پژوهش او نشان میدهد که شعر فارسی از همان آغاز با چوگان همراه بوده است. حضور گسترده چوگان در ادبیات کلاسیک فارسی باعث شده تا فصل جداگانهای از کتاب آذرنوش به «چوگان در ادبیات» اختصاص یابد.
این گفتوگو به مناسبت انتشار کتاب «تاریخ چوگان» انجام شده اما در نیمه پایانی گفتوگو درباره وضعیت ادبیات معاصر عرب هم صحبت شده است. به اعتقاد آذرنوش، ادبیات معاصر ایران و جهان عرب، مسیری شبیه به هم را طی کردهاند و امروز نیز کشوقوسهایی مشابه دارند.
- چوگان در ادبیات کلاسیک فارسی و عربی حضور گستردهای دارد و پژوهش شما در کتاب «تاریخ چوگان» نشاندهنده آکندهبودن فرهنگ فارسی و عربی از گوی و چوگان و اسبسواری است. قدمت ورود چوگان به ادبیات فارسی را تا چه دورهای میتوان پی گرفت؟
ادبیات ما در نخستین گامی که پا به عرصه وجود گذاشت با چوگان همراه بود. شعر کلاسیک فارسی شاعران قدیمیتر از رودکی هم دارد اما آنها شاعران چندان مهمی نیستند و چند بیتی از هرکدامشان باقیمانده که در آنها حرفی از چوگان زده نشده است. اما در قرن سوم و چهارم رودکی اولین کسی است که از چوگان صحبت میکند و عجیب است که طرز بیان و الفاظ رودکی درباره بازی چوگان خیلی معمولی است. به عبارتی او وقتی در شعرش صحبت از چوگان میکند حرف از چیز عجیبوغریبی نمیزند. حضور چوگان در شعر انگار برایش یک امر عادی بوده و حتی نوع استعارهای که رودکی به کار میبرد همانی است که هزارسال بعد شعرای دیگر به کار بردهاند؛ زلف یار تعبیر به چوب چوگان شده و سر عاشق بیچاره هم گوی وسط بازی.
بعد از این چوگان در ادبیات ما پخش میشود و مخصوصا به دربار غزنویان که میرسیم دیگر حضور چوگان همهجا دیده میشود. سلطان مسعود چوگانباز خوبی بوده و پدر او سلطان محمود نیز چوگانباز قهاری بوده و اصلا دستگاهی برای چوگان داشتهاند. ما امروز چیزهایی را درباره آن دوران میتوانیم حدس بزنیم اما مدارکمان آنقدر قوی نیست که با قطعیت بتوان نظر داد. من هم بهعنوان محقق نمیتوانم چیزهایی از تخیلات یا استنباطهای خودم بنویسم. اما میتوانیم با همین مدارکی که در دست داریم خیلی چیزها را استنباط کنیم و بگوییم یک سازمانی به نام سازمان چوگان در دربارها وجود داشته و بسیاری از مردم بودهاند که به این بازی عشق میورزیدهاند. از این گذشته در سراسر ممالک ایران، چوگانبازی رواج داشته و بازی چوگان یک ابزار شخصیتشناسی از افراد بوده است. مثلا پادشاهی به افرادش سفارش میکند که وقتی نزد پادشاهی دیگر میروند، فقط برایش نامه نیاورند و بگویند در آنجا چگونه چوگان بازی میکردهاند. به این ترتیب در آن دورهها آیین بازی چوگان ابزاری برای کشف حقیقت هم بوده است. از طریق شعرای دربار سلطان محمود، مثل فرخی، درمییابیم که او چقدر به چوگان علاقه داشته است. وقتی سلطان میمیرد فرخی یک شعری میگوید که در آن یک صحنه در چند بیت درباره چوگانبازی سلطان محمود به تصویر درآمده است. فرخی در این شعر حرفهای غمانگیزی میزند و در مرثیهاش خطاب به سلطان میگوید برخیز که میخواهیم چوگانبازی کنیم. سلطان محمود مرده و بر زمین افتاده و فرخی در بیتی از شعرش میگوید: «خیز شاها که به چوگانی گرد آمدهاند/ آنکه با ایشان چوگان زدهای چندینبار.»
و بعد به دربار سامانی که میرسیم دیگر قیامتی است و چوگان حضور گستردهتری دارد. در یکی از روایتهایی که در کتاب هم آوردهام، آمده که در این دوره در «ریگستان»، نام صحرایی که زیر بخارا قرار داشته و از آنجا برای تمرینهای نظامی و بازی چوگان استفاده میشده، ۱۲هزار مرد سوار گرد آمده بودند و همه با هم چوگان بازی میکردند. تصور کنید که چه صحنهای بوده. یک صحرایی را درست میکردند که گروهگروه مردم با هم چوگان بازی میکردند. بعد هرچه به جلوتر که میآییم، در شعرمان اشاره به چوگان در پوشش استعاره و مجاز و کنایه بیشتر و استفاده از چوگان بهعنوان یک بازی کمتر میشود.
- پس میتوان گفت که از مهمترین علتهای حضور گسترده چوگان در شعر کلاسیک فارسی یکی هم این است که چوگان بخشی از زندگی روزمره مردم در آن دورهها بوده؟
چوگان در ایران سابقه ساسانی دارد و بیتردید میدانیم که از اواخر دوره اشکانیان چوگان در ایران رواج داشته و بهعنوان یکی از اصول آموزش مطرح بوده است. این مسالهای قطعی است و برایش سند وجود دارد. از چوگان در ایران بهعنوان یک بازی ملی یاد شده و ادبیات ایران هم آکنده از روایتهای تاریخی و استعارههای زیبای ادبی درباره چوگان است. حتی گفتهاند از دورانی که افسانه و تاریخ درهم آمیخته بودند تا سده هجدهم میلادی چوگان در ایران رواج داشته است.
- شما برای بررسی حضور چوگان در شعر فارسی یک تقسیمبندی انجام دادهاید و اشعار را در سهدسته طبقهبندی کردهاید. یکی آثاری که در آن چوگان در معنای واقعیاش به کار رفته، دیگری ادبیات تمثیلی و در نهایت هم انبوه تکبیتهایی که به ترکیبهای گوناگون گوی و چوگان پرداختهاند. اما ظاهرا وجه غالب اشعار در دسته دوم یعنی ادبیات تمثیلی جای دارند. مبنای این تقسیمبندی در پژوهشتان چه بوده است؟
ما با دو مساله روبهروییم. من که چوگانبازم و ضمنا محقق، دلم میخواهد که در منابع به مواد ملموسی درباره چوگان دست پیدا کنم. اما هرچه میگردم میبینم که در آثار و اشعار ما حرفی درباره قواعد و فنون چوگان زده نشده است. در حالی که چوگان بسیار فنی است و اصول خودش را داراست که اگر رعایت نشود میتواند خطرآفرین باشد. اما با اینکه کتابهای ما کاری با اصول چوگان نداشتهاند، درباره خود چوگان رسالههای جالبی داریم. مخصوصا برای شاه طهماسب صفوی چندین رساله داریم که متاسفانه من یکی از آنها را پیدا کردهام و شرحش به تفصیل در کتاب آمده است. در این رسالهها بازی چوگان حضور دارد اما به نفس و تکنیک بازی توجهی نداشتهاند. مثلا شاهنامه فردوسی اینگونه است. اما کتابی که درباره شاه طهماسب نوشته شده، یک جزوه قطور شعر است که اشعار و استعارههای آن گاه تکراری است و گاه هم خوب. من در تقسیمبندی با این مساله روبهرو بودم که این اثر را چگونه باید طبقهبندی کرد؟ آیا باید در دسته ادبیات قرار گیرد یا جزو آثاری که به نفس بازی چوگان پرداختهاند؟ من این کتاب را جدا کرده و جزو بازیهای چوگانی آوردهام به این معنا که در اینجا سخن درباره چوگان است. ما با یک پدیدهای در ادبیات ایران مواجهیم که به گمانم از زمان عنصری بهبعد شکل گرفته و آن این است که ما گوی و چوگان را بهعنوان ابزارهای استعاره در شعرمان به کار ببریم و بعد این را بهقدری گسترش دهیم که در آخر دیگر حرفمان ربطی به خود چوگان نداشته باشد. از آن نقطه آغاز این استعارههای چوگانی مدام استفاده میشود و ادامه مییابد اما سر سوزنی به خود بازی چوگان ربط ندارد و فقط استعاره است. البته در اینجا تشبیهات و تمثیلهای زیبا فراوان دیده میشود اما کاش به خود چوگان هم میپرداختند.
- یعنی از زمان عنصری بهبعد است که چوگان در شکل و شمایلی اینچنین وارد ادبیات تمثیلی میشود؟
بهنظر من اولین کسی که به یک چنین تمثیلی دست میزند عنصری است. البته تقریبا همه شعرا این تمثیل را در آثارشان دارند و من مقدار زیادی از آنها را یافته و در اینجا تقسیمبندی کردهام. ضمنا جدا از این اشعار، رسالههایی هم که در اینباره هست نامشان را میتوان در کتاب یافت و اینها را من تفکیک کردهام. بهجز همه اینها، بالاخره چوگان هزارو۲۰۰سال است که در شعر فارسی به کار میرود و از اینرو برای یافتن اشعاری که به چوگان پرداختهاند باید جستوجوی مفصلی انجام داد. وقتی دنبال چوگان در شعر فارسی میگردیم، میبینیم که ادبیات فارسی آکنده است از کلمه گوی و چوگان و تمثیلهایش. اما در مورد این تمثیلها من سعی کردهام که در کتاب یک تحقیق از نظر معناشناختی انجام دهم و در اینجا میبینیم که معانیای که درباره گوی و چوگان بهعنوان استعاره پیدا کردهام، خیلی زیاد نیست.
به عبارتی استعارهها تکرار شدهاند و گاه هم شکل اغراقآمیزی به خود گرفتهاند. مثلا اینکه گوی به آسمان برود و به ماه بچسبد و پایین نیاید، مربوط به سیاوش است و هنوز هم که هنوز است این را میبینیم و تکرار در این زمینه زیاد است. ضمنا در طول تحقیقم درباره چوگان، دیدم آنقدر چوگان در ادبیات فارسی زیاد است که جای نقلکردن همه اشعار نیست و در نتیجه گزینشی در زمانهای مختلف و میان شاعران گوناگون انجام دادم. در کتاب هم اشعار شاعران را از بعد معناشناختی تقسیمبندی و به عبارتی با رویکردی تماتیک کار کردم، مثلا اگر یک نفر گفته زلف سیاه یار من چوب چوگان است، این را من در نمونههای بسامدی بررسی کردهام که چندنفر از این استعاره استفاده کردهاند. یعنی صدبیت را انتخاب و این استعاره را در این صدبیت بررسی کردم و مطمئنم که اگر هزاربیت هم انتخاب میکردم، نتیجه همین میشد که من در این کتاب درآوردهام.
- دلیل اینکه چوگان اینقدر در ادبیات تمثیلی موردتوجه قرار داشته، چیست؟
خود بازی چوگان نسبت به دیگر بازیها، یک زیباییهایی منحصربهفرد دارد. هم هنر بازیکن که چگونه روی زین میگردد و به جهات مختلف ضربه میزند هست و هم چگونه خیزبرداشتن و چگونه ایستادن اسب. در نتیجه میتوانیم بگوییم که نفس این بازی خود به خود شعرا را به خود جذب میکرده. یا ببینید چه تعداد از نقاشان به چوگان روی آوردهاند و این حجم مینیاتور از زمان تیموریان به بعد و اوجش در عصر صفوی که در آنها چوگان به تصویر درآمده، جالب توجه است. معلوم است که چوگان برای هنر و ادبیات موضوعیت داشته و مردم هم این بازی را میدیدند. اگرچه در دورانی هم که مردم با چوگان سروکار ندارند، هنوز نام گوی و چوگان شنیده میشود.
- اگر موافق باشید ادامه گفتوگو را درباره ادبیات عرب و مشخصا ادبیات معاصر عرب ادامه دهیم. ادبیات امروز عرب چقدر تحتتاثیر میراث و سنت ادبی عربی است؟
اگر بخواهیم ادبیات امروز عرب را بررسی و تقسیمبندی کنیم، با چند چهره یا جریان گوناگون روبهرو میشویم. عدهای در قرن نوزدهم عربی مینوشتند اما در آثارشان سنتشکنی میکردند و از نثر مسجعِ مقفای دلگیرکننده و آزاررسان و دشوار روبرمیگردانند و میکوشیدند تا زبان اثرشان را طبیعی کنند. در اینجاست که میبینیم یک موج جدیدی پیدا شد که نمونههای زیادی هم میتوان در دل این جریان نام برد. با این حال اگرچه این موج جدید با ادبیات دوران پیش از خود تفاوتهای زیادی دارد، اما هنوز شیوه گفتارش همان مغلقگویی و بهکاربردن کلمات دشوار است و به زبان عادی سخن نمیگوید. این جریانی مربوط به ادبیات قرن نوزدهمی عربی است. بهعبارتی در این دوره افراد در حال خروج از سنت هستند اما رگههای روشنی از سنت قدما را هم در کارشان حفظ میکنند و این ویژگی در نوشتههایشان آشکار است.
اما بعد از این وقتی جلوتر بیاییم، ناگهان کار ادبیات عرب به کار ادبیات ما شبیه میشود، مثلا ما در ادبیات خودمان میبینیم که نویسندهای در قرن بیستم کتابی نوشته که سر سوزنی از سنتهای واقعی ادبی ما در آن دیده نمیشود. در اینجا دیگر خبری از شیوههای ادبی قدیمی مثل سجع و قافیهپردازی و… نیست. در این نقطه است که ادبیات عرب هم شبیه ادبیات ما میشود و از سنتهای خودش به کلی میبُرد و زبانش به کلی عوض میشود، مثلا اگر ما زبان صادق هدایت را برای رودکی بخوانیم، او یک کلمه از آن هم نمیفهمد. در ادبیات عرب هم همین شرایط وجود دارد.
ضمنا در این دوره انبوهی نویسنده معاصر عرب به میدان آمدند و آثار زیادی هم از غرب بهطور گسترده به عربی ترجمه شد. حتی به نظرم ترجمه از آثار غربی را آنها کمی زودتر از ما هم شروع کردند به این خاطر که در مرزهای عثمانی بودند و امپراتوری عثمانی هم تا جنگ جهانی اول تمام کشورهای عربی را در درون مرزهای خود داشت و بعد از آن بود که مصر و شام مستقل شدند.
- این شباهتی که میگویید بین وضعیت ادبیات عرب و ادبیات ما وجود دارد، هم شامل نثر میشود و هم شامل شعر؟
بله، شرایط بسیار شبیه به هم است. حالا هم ما همان دردسرهایی را داریم که آنها دارند. امروز اگر یک روشنفکر عربی بخواهد یک چیزی درباره علم پزشکی یا علم المعانی یا زبانشناسی بنویسد، با کمبود انبوهی از اصطلاحات روبهروست. اتفاقا ترم گذشته در دانشکده ادبیات همین درس «بحران مصطلحشناسی» را داشتم. در یک تحلیل و تحقیق ادبی مقدار زیادی اصطلاحات امروزی باید به کار گرفته شود که گاه زبان فارسی و عربی فاقد آنند. یا حتی کلمهای مثل روانشناسی را در نظر بگیرید. روانشناسی که از آسمان نیامد، علم به نسبت تازهای است که در چند دهه اخیر در ایران در این سطح مطرح شده است. ما پیشتر کلمهای برای علم Psychology نداشتیم و بعد از این بود که کلمه روانشناسی را معادل آن قرار دادیم. عربها هنوز که هنوز است لغتی برای روانشناسی ندارند و آن را Psychology مینامند.
زبان ما هنوز بعضی گویاییها را ندارد و زبان عربی هم همینطور است. اینکه بگوییم زبان عربی عالی است و نقصی ندارد درست نیست، متون بزرگ عربی به جای خود، اما ما در زبانهای فارسی و عربی برای بیان مسایل امروزی دچار کشوقوس هستیم. این کشوقوس خطری هم ایجاد میکند. در ادبیات عربی این خطر بزرگی بود که البته حالا کمی فروکش کرده. اما آن خطر این است که نویسندگان از نوشتن به زبان فصیح عربی دست بردارند و به زبان خودشان بنویسند. در این حالت خطر شدید میشود به این معنا که آنچه را که یکنفر تونسی به زبان عامیانه خودش مینویسد، به هیچوجه برای یک عراقی قابل فهم نیست. اخیرا چند رمان عربی میخواندم که بعضی از آنها آثار خوبی هم هستند اما همه به زبان عامیانه نوشته شدهاند. من این رمانها را نمیفهمیدم چرا که روی لهجه آنها کار نکردهام. اما با تجربهای که در زبان عربی دارم و با تلاشی که کردم سعی کردم اصل اینها را پیدا کنم و خواندن رمان را پیش ببرم.
اما این شیوهای قابل عمل نیست چرا که همه از چنین تجربهای برخوردار نیستند و متوجه نمیشوند که مثلا این کلمهای که امروز در این رمان اینطور به کار رفته ریشه هزار ساله دارد و در اصل اینگونه بوده است. این مساله وجود دارد و هنوز هم میبینیم که این موج عامیانهگرایی در ادبیات معاصر عرب شدید است. اما چهل سال پیش این مساله به صورت مناقشه اجتماعی برای عربها درآمده بود. حالا این مساله در آن حد وجود ندارد ولی عملا میبینیم که بسیاری از کتابهای خوب ادبیات مدرن عرب و رمانهای جدید به زبان عامیانه گرایش تندی نشان میدهند.
- پس میتوان گفت که ادبیات امروز عرب دچار نوعی انقطاع با سنتهای گذشتهاش شده است؟
بله، اگر امروز بخواهید ادبیات عرب بخوانید به نظرم با دو نوع ادبیات متفاوت روبهرویید. یا باید ادبیات قدیم عرب را بخوانید یا ادبیات معاصر را، که البته در دوره معاصر هم کارهای زیادی کردهاند و آثار زیادی منتشر شده.
- به ترجمه گسترده آثار غربی در کشورهای عربی اشاره کردید. جریانهای معاصر ادبیات عرب چقدر تحتتاثیر جریانهای ادبیات غربی بودهاند؟
صددرصد. تمام آن چیزهایی که در ایران میبینید، شاید به صورتی گستردهتر در جهان عرب وجود داشته باشد. جهش بزرگ ادبی در کشورهای عربی تحت تاثیر اروپا شکل گرفت. در ایران هم تقریبا وضعیت به همین گونه بود و ما بدون تاثیر از اروپاییان نمیتوانستیم چنین ادبیات جدیدی به دست آوریم.
اما مسالهای هم در اینجا وجود دارد و آن اینکه یک نفر که مثلا سیمون دوبوار میخواند و تحت تاثیر او قرار میگیرد، ناچار میخواهد ادای او را درآورد. جذب سرکشیها و شیوه زندگی سیمون دوبووار میشود اما طبیعی است که نمیتواند مانند او رفتار کند. به خاطر اینکه جامعهای که سیمون دوبوار در آن زندگی میکرده با جامعه من و مصر و عراق فرق میکند و ما نمیتوانیم حتی آنگونه حرف بزنیم. پس ناچاریم یک شبه سیمون دوبوار به وجود آوریم و اینجاست که به نظر من این تقلیدها باعث خطر شده است.
با این حال شاعران و نویسندههای ما تحت تاثیر غرب هستند، مثلا صادق هدایت از تاثیر کافکا بیرون نیست. هرکسی که کافکا خوانده باشد و هدایت هم بخواند، متوجه این تاثیر میشود. این اتفاق در کشورهای عربی هم دیده میشود و باید منتظر باشیم و ببینیم در گوشه و کنار ادبیات شرق، از کرانههای اقیانوس اطلس گرفته تا مرزهای ایران، چه چهرهای درخشش پیدا میکند و انقلابی به وجود میآورد. هرچند کشورهای عربی هماکنون درگیر مسایل و بحرانهای داخلی هستند.
- اتفاقا برخی معتقدند در شرایط تب و تاب اجتماعی است که ادبیات به وجود میآید. نظر شما در اینباره چیست و آیا در این مدت مسایل داخلی کشورهای عربی تاثیری بر ادبیات عرب گذاشته است؟
من چون کارم این نیست جواب دقیقی نمیتوانم به آن بدهم. اما میتوانم بگویم که هم در بحرانهای تند اجتماعی ادبیات پیدا میشود و هم در استبدادهای شدید. بحران، افراد را به هیجان میآورد و در نتیجه نویسندگان میخواهند جامعه را بشکافند و درونش را نگاه کنند تا ببینند علت این جوششها چیست و نتیجههایی که از آن به دست میآید چیست. بعد مثلا این نگاه به درون جامعه در قالب رمان عرضه میشود. مثلا در روسیه بعد و قبل از انقلاب بلشویکی چنین چیزی به روشنی دیده میشود اما در دوران استبداد هم مزیت دیگری وجود دارد و آن آرامش است. در این حالت قدرت دولت آنقدر زیاد است که آرامش کامل حاکم است و نویسنده به زندگی آرام خود روی میآورد و سعی میکند در اثرش به نوعی با استبداد مقابله و مواجهه کند و از این مواجهه اندیشههایی بیرون میآید و در فرم ادبی خلق میشود.
- در شرایط روسیه بعد از انقلاب اکتبر، ادبیات مهاجرت پدید آمد و آثاری در آن شرایط نوشته شد. آیا در جوامع عربی هم میتوانیم شاخهای به نام ادبیات مهاجرت را مجزا کنیم؟
بله. در کتابهای تاریخ ادبیات عرب، همیشه یکی از بخشهای آخرین کتاب «ادب المهجر» یا ادبیات دوران هجرت است. جبران خلیل جبران یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات مهاجرت در ادبیات عرب است که بیشتر عمرش را در هجرت گذرانده است. ادبیات مهاجرت عرب ادبیات مفصلی است اما با این حال من شاهکاری در میان این آثار ندیدهام. شاید هم آثاری باشد و من بیاطلاع باشم.
- در این سالها آثار برخی نویسندگان و شاعران معاصر عرب به فارسی ترجمه شده است. مثل آثار جبران خلیل جبران یا به خصوص نجیب محفوظ که البته نجیب محفوظ در جریان ادبیات معاصر عرب قدیمیتر است. در سالهای اخیر هم آثار نویسندگان دیگری مثل طیب صالح یا الیاس خوری به فارسی منتشر شده است. آیا آثاری که این روزها از ادبیات عرب به فارسی ترجمه میشوند، نمایندگان اصلی ادبیات امروز عرب به شمار میروند؟
از ادبیات معاصر عرب ترجمههایی به فارسی شده اما این کار هنوز به شکل گستردهای انجام نشده است. ترجمه از ادبیات معاصر عرب در ایران تازه در حال شکلگیری است. حتی تمام آثار چهرهای مثل نجیب محفوظ هنوز ترجمه نشده و تنها تعدادی از آثار او به فارسی برگردانده شده است که برخیشان هم ترجمههای خوبی هستند. اما میترسم تا ما بخواهیم کل آثار نجیب محفوظ را ترجمه کنیم دوران او بگذرد و پشت سر گذاشته شود. به هرحال جامعه کنونی مصر به هیچوجه با مصر دوره نجیب محفوظ قابل قیاس نیست. اما مجموعه آثار او که ۱۱ مجلد هم شده بسیار قابل توجه و خواندنی است. کسی که فقط به دوران امروز نگاه نکند و به پیش از این هم توجه داشته باشد از نجیب محفوظ بهرهبرداری زیادی میتواند بکند. به نظرم جایزه نوبل هم حق نجیب محفوظ است. نویسندهای مثل نجیب محفوظ و شرایط جامعه او قابل توجه است چرا که مصر دوران شورش و استبداد و گشایش و دربستگی داشته و نتیجه این دورهها در آثار نجیب محفوظ قابل رویت است. هرچند در میان این همه کشور مسلمان یک نجیب محفوظ خیلی کم است.
- در آثار نویسندهای مثل اورهان پاموک که متعلق به کشوری در همسایگی ایران است، میتوان اشتراکات ادبی و فرهنگی ایران و ترکیه را دید. آیا در ادبیات عرب هم میتوان آثاری یافت که به این اشتراکات پرداخته باشند؟
اتفاقا بهتازگی ترجمه فرانسه یک رمان از پاموک را میخواندم که به طرز عجیبی از نقاشیهای ایرانی صحبت کرده است.
- منظورتان «نام من سرخ» است؟ اتفاقا این رمان به فارسی هم ترجمه شده است.
بله. جالب است آثار پاموک به سرعت به عربی ترجمه میشوند یا آثار عربی هم به ترکی ترجمه میشوند و بده بستان میان ترکیه و کشورهای عرب زیاد است. شباهتهایی هم از دوره عثمانی در این جوامع باقی مانده است. اما مثلا در ادبیات معاصر مصر هیچ نشانی از فرهنگ ایران دیده نمیشود. جای ایران در ادبیات عرب کاملا خالی است و هرچند آثاری از ادبیات معاصر ما به عربی ترجمه شدهاند اما هیچ یک از شاعران و نویسندگان معاصر ما در جهان عرب به چهرهای مهم و تاثیرگذار بدل نشدند. تاثیر ایران در ادبیات عرب معاصر خیلی کم است مگر اینکه در ادبیات عراق بهدلیل جنگ هشتساله بتوانیم دنبال چنین تاثیری باشیم.
پیام حیدرقزوینی
شرق