همهچیز را با عدد و رقم نمیشود بیان کرد
شهروندان:
در اوایل قرن بیستم علوم تجربی در اوج دوران خویش قرار داشتند. آنها توانسته بودند طبیعت را مهار کنند و همهچیز را در قالب عدد و رقم ارائه دهند. طبیعی است که علوم اجتماعی نیز نمیتوانست به این فضا بیتفاوت باشد. پس در علوم اجتماعی و جامعهشناسی نیز مثل سایر علوم، نوعی گرایش به «اندازهگیری» و سنجش پدیدار شد.
جمله معروف «اگر نتوانید اندازهگیری کنید دانش شما سودمند نیست»، سالها نهتنها شعار بلکه آرمان بزرگترین مراکز پژوهشی و آکادمیک جامعهشناسی در جهان غرب بود. به این ترتیب امواج مهیب کمی گرایی در نیمه اول قرن بیستم پدیدار شد و هر روز نیز بر شدت آن افزوده شد. رفتار انسان و گروههای اجتماعی سوژه بررسیهای کمی و اندازهگیری قرار گرفت و جداول و نمودارها عرضه شد. دانشمندان این رشته، روشهای پژوهش جدید را ایجاد کردند و دیگر همه اهالی جامعهشناسی میتوانستند با خیال راحت و در کمال اطمینان با این ابزارها به کاوش جهان انسانی بپردازند.
روشهای کمی در آن سالها در حکم ابزارهایی بود که در کیفیت و کارایی آنها شکی وجود نداشت. همانطور که میکروسکوپهای قوی میتوانستند سلولها را به ما نشان دهند، پرسشنامهها و دیگر روشهای کمی نیز میتوانستند جامعه را جستوجو کرده و حتی نشان دهند که به کدام سو میرود.
این میان اما نباید مساله اقتصادی قضیه و بحث «نان» را هم فراموش کرد. مراکز پژوهشی غرب بودجههای کلان را فقط به پروژههایی اختصاص میدادند که بتواند «علم یقینی» و قطعی عرضه کند. در آن زمان، این امکان فقط از عهده روشهای کمی برمیآمد زیرا آنها در بنیانهای فلسفی خویش فرض گرفته بودند که علوم اجتماعی میتواند از طریق «روش تحقیق کمی» و با رعایت همه استانداردهای لازم به علم یقینی دست پیدا کند. بر این اساس، معتقدان به این فلسفه از سوی مراکز تحقیقاتی حمایت میشدند تا بروند در جهان اجتماعی و دانش را برای ما به ارمغان بیاورند.
این داستان از دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی کمکم تغییر کرد. فیلسوفان علم وارد صحنه شدند و گفتند آنچه نباید میگفتند. آنها استدلال کردند که علم اساسا نمیتواند ادعا کند که دانش یقینی و قطعی به دست آورده است و روش علمی نیز اساسا چیز خیلی دقیق و منظم و دندانگیری نیست که از طریق آن بشود به یقین رسید. اشاره شد که دانشمندان فیزیک و شیمی هم گاه از روی تصادف و شانس چیزی را کشف میکنند، چنان که «انیشتین» گفته وقتی ویولن میزده تئوری نسبیت به ذهنش رسیده یا مثلا «رونتگن» بر اثر تصادف و شانس اشعه ایکس را کشف کرده است. بنابراین ادعا که اگر یک روش علمی را به کار بگیریم حتما به دانش یقینی میرسیم، باطل است. به اینترتیب بلوایی در عالم علم برپا شد و تا جایی پیش رفت که برخی ادعا کردند که از هر روشی میتوان به شناخت رسید حتی اگر رویا یا تخیل باشد. در چنین فضایی که در علم بودن علوم تجربی هم شک ایجاد شده، طبیعی است که تکلیف علوم اجتماعی نیز مشخص است.
موجی ایجاد شد از نقد روشهای کمی در جامعهشناسی و فلسفه این روشها (یعنی اثباتگرایی) نیز زیر سوال رفت. گفته شد که به علت تفاوت موضوع تحقیق در جامعهشناسی با علومی مثل فیزیک و شیمی، نمیتوان از روشهای کمی استفاده کرد. روشهای کمی فقط ظاهری را از آنچه در دنیای انسانها میگذرد نمایان میسازند و چیزهایی هست که اصلا به عدد و رقم در نمیآید. مثلا مگر میتوان میزان احساس تحقیر یک قوم را با عدد و رقم اندازه گرفت یا مثلا میزان تعصب یا غیرت را با نمودار مشخص کرد؟
این استدلال منطقی به نظر میرسید و در نتیجه روشهای کمی رو به افول رفت و «روشهای کیفی» پدیدار شد. این روشها معتقد بودند که اولا علم یقینی و قطعی تولید نمیکنند و ثانیا حاصل پژوهشهای آنها الزاما نمیتواند به همه جهان تعمیم داده شود اما در عوض میتواند به عمق پدیدههای انسانی راه یابد یعنی وقتی در شهر یا روستایی، یک جامعهشناس موضوعی را بررسی میکند، نمیتواند بعدا ادعا کند که همه مردم جهان این گونه هستند.
با این اوضاع تصور بر این بود که مدعیان روش کمی دست و پای خودشان را جمع میکنند و به تحقیقات محدود و مشخص روی میآورند یعنی با این استدلالی که مطرح شده، آنها ادعای کشف علم و تحلیل کل جهان را رها میکنند و با صداقت و تواضع میپذیرند که فقط یکی از کوشندگان عرصه علمهستند اما در کمال ناباوری این اتفاق رخ نداد! در واقع مثل زن و شوهری که پس از یک زد و خورد شدید همهچیز را فراموش میکنند و برمیگردند به زندگی روزمره، کمیگرایان نیز اصلا به روی خودشان هم نیاوردند که فلسفه آنها زیر سوال رفته و آهستهآهسته به سر کار خود بازگشتند! دوباره روز از نو و روزی از نو! هیچ کس هم نپرسید که مگر جواب نقدهای بنیادین داده شده که اکنون کار را از سر گرفتهاید؟! پاسخی اما در کار نبود زیرا وقتی روندی در زندگی ما انسانها حالت طبیعی پیدا کند و نهادینه شود تغییر آن خیلی دشوار است. سخت است که صبح از خواب بیدار شویم و ببینیم آنچه سالها یاد گرفتهایم و به کار بستهایم دیگر رونق سابق را ندارد. اصلا باور کردنش هم سخت است چه رسد به اینکه بخواهیم خودمان را تغییر هم بدهیم و روش تازه را به کار هم بگیریم!
اینچنین است که امروزه روش کمی همچنان طرفداران خود را دارد و هوادارانش آن را به کار میگیرند و معتقدند که نتیجهبخش نیز هست. این طرفداران کم هم نیستند. در همه جا میتوان ردپای آنها را پیدا کرد؛ از دانشگاههای دولتی گرفته تا دانشگاه آزاد و حتی در دانشگاههای خارجی. ترک عادت باعث «دشواری» است.
یاسر جلالی
اعتماد