تفاوت واژگان محاورهای و حقوقی
شهروندان- کامبیز نوروزی*:
در فرهنگ واژگانی گاه بین معنا و کاربرد علمی و محاورهای یک واژه، فاصله و تفاوت زیادی وجود دارد؛ مثلا واژه «شخصیت» در روانشناسی عبارت است از الگوی معینی از شیوههای فکری و رفتاری که هر فرد برای تنظیم ارتباط و سازگاری با محیط اطراف دارد و بهکار میگیرد.
همه انسانها دارای شخصیتاند و از نظر علمی هیچ انسان بیشخصیتی وجود ندارد. اما در زبان محاوره از کلمههای «باشخصیت» و «بیشخصیت» زیاد استفاده میشود. در این کاربرد، کلمه شخصیت فاقد ارزش علمی و از این حیث، اصلا بیاعتبار است و به این معنا بهکار نمیرود.
در زبان محاوره واژه «باشخصیت» تقریبا برای کسانی بهکار میرود که خود احترام خود را حفظ میکنند و خودشان را برای رسیدن به اهداف کوچک، خوار و خفیف نمیکنند. نقطهمقابلش میشود «بیشخصیت». یک روانشناس ممکن است در گفتوگوهای محاورهای خود کسی را بیشخصیت بنامد، اما تا آنجا که میدانم، در گفتن و نوشتن علمیاش از این واژه استفاده نمیکند.
از دیگر واژگانی که بین معنای علمی و محاورهای آن تفاوت فراوانی وجود دارد واژه «فرهنگ» است. در یک تعریف کلی و عمومی، فرهنگ به مجموعهای از باورها و سنتها و آدابورسوم یک جامعه گفته میشود و همه جوامع و بهتبع آن همه افراد دارای «فرهنگ» هستند. ممکن است این فرهنگ در قضاوت دیگران یا دیگر افراد خوب باشد یا بد. اما هیچ جامعه و انسان بیفرهنگی نمیتواند وجود داشته باشد. اما در زبان تمثیلی محاورهای همه ما در قضاوت خود گاه از تعبیر «آدم بافرهنگ» و «آدم بیفرهنگ» استفاده میکنیم.
در اینجا مقصود عرفی از کلمه فرهنگ، آن تعریف علمی نیست. بلکه در این کاربرد «فرهنگ» اغلب بهمعنای معیارهای اخلاقی زندگی جمعی بهکار میرود. مثلا به کسی که آدابدان است و با دیگران باملاحظه رفتار میکند «بافرهنگ» میگویند یا به کسی که در مجلس عزا لباس عروسی میپوشد، زبان محاوره براساس اخلاق عمومی صفت «بیفرهنگ» میدهد.
گاه نیز هست که در زبان محاوره، فرهنگ بهمعنای سواد و توان درک مسایل بهکار میرود. مثلا به آدم کتابخوان، میگویند آدم بافرهنگی است. اما این تعابیر محاورهای و زبان عرفی در سخنسنجی در قلمرو حقوق و قانون جایگاهی ندارند. یعنی بیفرهنگی جرم نیست. «آدم بیفرهنگ» ممکن است مورد برخورد اخلاق عمومی قرارگیرد و با تقبیح مردمان روبهرو شود، اما هیچ دادگاهی نیست که کسی را به جرم «بیفرهنگی» محاکمه و محکوم کند. گاه، چیزی را که زبان محاوره بیفرهنگی میخواند ممکن است در قالب یک فعل مجرمانه تظاهرکند. مثلا آدمهایی هستند که در حرفزدن آداب و اخلاق سخن را مراعات نمیکنند و الفاظ رکیک بهکار میبرند.
در این موارد اگر کسی شکایتی به قاضی برد، چنین آدمی را بهعنوان «بیفرهنگی» تعقیب و محاکمه نمیکنند. سهل است که اگر شکایت بهعنوان «بیفرهنگی» باشد اصلا اعتنایی هم به آن نمیشود. آدم بیفرهنگی که الفاظ رکیک علیه دیگری بهکار برده باعنوان «توهین» محاکمه میشود، یا هیچکس، شخصی را که در مجلس عزا، لباسهای مناسب مراسم شادی را میپوشد دستبند نمیزند و به زندان نمیاندازد.
اینها از آنروست که طبق قوانین کشور آنچه در زبان محاوره «بیفرهنگی» نامیده میشود، جرم نیست. علاوه بر اینها، این را هم نباید از یاد برد که در پهنه زندگی اجتماعی، انواع خردهفرهنگها و سلیقههای مختلف در کاربرد همان مفهوم محاورهای «بافرهنگ» و «بیفرهنگ» قضاوتهای مختلفی دارند.
مثلا کسی ممکن است پوشیدن یک مدل لباس را عین بافرهنگی بداند و دیگری در نقطه مقابل، آن را مصداق بارز بیفرهنگی تلقی کند. اینها جملگی موجباتی است که دستگاههای مجری نظم، مانند نیروی انتظامی و دادگاهها در چیزهایی که به لسان محاوره «بیشخصیتی» یا «بیفرهنگی» خوانده میشوند مداخله نمیکنند و قانونا هم نباید مداخله کنند، مگر آنکه آن «بیشخصیتی» یا آن «بیفرهنگی» مصداق یک فعل مجرمانه باشد. در اینصورت، گفته میشود با فلان بزه و بزهکار مقابله شد نه با «بیشخصیتی» یا «بیفرهنگی».
*حقوقدان
شرق