اعتدال در نفی خشونت
شهروندان – مهدی غنی*:
چند ماه قبل قطعنامه پیشنهادی حسن روحانی، رئیسجمهوری با عنوان جهان عاری از خشونت تصویب شد. درقطعنامه پیشنهادی آقای روحانی به سازمانملل انواع خشونت محکوم شده و از دولتها خواسته شده مانع شکلگیری رفتارهای خشن و افراطی در حوزههای مختلف شوند.
دربند ۴ از دولتهای عضو میخواهد برای جلوگیری از خشونتهای فرقهای و افراطگرایی به ترویج گفت وگو در جوامع خود بپردازند. این قطعنامه تدبیری است از مشی اعتدالی دولت یازدهم برای حل مخاصمات سیاسی، قومی و مذهبی موجود جامعه بشری. اما نکتهای را هم باید یادآوری کرد و آن رعایت اعتدال در تفسیر و اجرای همین قطعنامه است.
برخی چنان از عدم خشونت سخن میگویند که دفاع در برابر تجاوز، ظلم و بیداد هم مصداق آن شمرده شده و تقبیح میشود. عدم مرزبندی در این زمینه عملا به سود متجاوزان و مستبدان تمام میشود. از یاد نرفته است زمانی که صدام حسین با ارتش بعث به خاک ایران حمله کرد و با اشغال سرزمین ما، به کشتار مردم بیگناه و بیدفاع پرداخت و رویای جداکردن بخشهایی از میهن اسلامی را در سر میپروراند، ما چه باید میکردیم؟ گرچه صدام خود به سرنوشت محتوم همه دیکتاتورها دچارشد و با خفت مرد، اما هنوز آثار آن تجاوز بر جایجای خاک میهن ما و مهمتر بر تن و جسم جانبازان ما برجاست.
زمانی که اسراییل به خانه و کاشانه فلسطینیان یورش برده و بر سر آنان آتش میریزد، شهروندان فلسطینی چه میتوانندکرد؟
آن دوران که فرانسه و آمریکا هزاران تن بمب را برسر مردم قهرمان ویتنام میریختند و به وطن آنها تجاوز کردند آنها چه برخوردی میبایست میکردند؟
آیا دفاع رزمندگان ما در برابر متجاوزین بعثی هم مصداق خشونت و ناشایست است؟ آیا مبارزات مردم ویتنام، فلسطین، ایرلند، تونس، یمن و… با ظلم و تجاوز و استبداد هم باید بهعنوان مصادیق خشونت و افراطیگری نفی و محکوم شود؟
مشی اعتدالی اقتضا دارد که با مساله عدمخشونت هم برخورد افراطی و مطلقگرایانه صورت نگیرد. همه جوانب امر سنجیده شده و میان آنکه ظلم ، بیداد و تجاوز را آغاز میکند با آنکه به دفاع برمیخیزد تفاوت ماهوی قایل شویم و حکم کلی نکنیم.
بنابراین لازم است که واژههای به کاررفته چون افراطگرایی، بردباری، عدم خشونت، اعتدال و… تعریف و مرزبندی شود تا از آن سوی بام نیفتیم.
یکبام و دوهوا
امروز جهان غرب با یک موج افراطگرایی مذهبی و خشن مواجه است. این موج فزاینده در اغلب کشورهای اسلامی که صاحبان منابع نفت و گاز عظیمی هستند درحال گسترش است و به درون جوامع غربی نیز رسوخ یافته و نگرانی آنها را تشدید کرده است. طبیعی است که آنها از مبارزه با این موج افراطگرایی و خشونت استقبال میکنند. اما اگرچه خشونتهای بیرویهای که تحت لوای القاعده، طالبان، تکفیری یا سلفی یا هر اسم دیگری که انجام میشود قابل دفاع نیست، اما نمیتوان نادیده گرفت که چه عواملی در شکل گیری و راه اندازی این امواج نقش داشتند.
امروز عناصر افراطی که بنادر لیبی را در اختیار گرفته و موجب شدهاند صادرات نفت لیبی به یکدهم کاهش یابد و حتی امنیت کنسولگری آمریکا در لیبی را هم به خطر انداختهاند، بهعنوان تروریسم محکوم میشوند، اما حمله ناتو به لیبی با بمب و موشک و تخریب این کشور حرکت آزادیبخش تلقی میشود.
مقابله با خشونت کار بسیار پسندیدهای است اما کسی باید سخن از عدم خشونت بگوید که گزینشی برخورد نکند. هرجا پای منافع بود، خشونت مجاز باشد و هرجا منافع به خطر افتد داد از مبارزه با خشونت، تروریسم و… سردهد. قدرتهایی که از تجاوز به افغانستان، عراق، لیبی، بحرین و… حمایت کردند چگونه میتوانند از عدم خشونت سخن بگویند. چگونه میتوان از یاد برد که طالبان را چه قدرتهایی تقویت کردند و پروبال دادند تا با شوروی متجاوز به افغانستان وارد نبرد شوند!
دزدی یک دوچرخه را در خیابان دزدیده بود، صاحب دوچرخه وقتی متوجه شد دنبالش دوید و فریاد میزد مردم دزد را بگیرید. دزد هم سوار دوچرخه شده و فریاد میزد آی دزد، آی دزد… مردم راه باز میکردند تا او به مقصد برسد. امروز ما شاهد نوعی فرصتطلبی و دوگانگی در زمینه مبارزه با خشونت هستیم. ارتشی در یک کشور دولت قانونی را سرنگون میکند، بعد مبارزات مردم معترض را بهعنوان خشونت و افراطیگری محکوم و سرکوب میکند.
قدرتهایی به یک کشور حمله نظامی میکنند سپس مقاومت مردم را بهعنوان تروریسم معرفی میکنند. دیکتاتوری سالها با زندان و سرکوب و شکنجه حکومت کرده، اما مقابله و مبارزه مردم را مصداق خشونت و افراطگرایی میشمرد. با این سیاستهای یک بام و دوهوا نمیشود به جامعه عاری از خشونت دست یافت. البته وجود این ضایعه، نباید نافی تلاش ما برای رفع خشونت از جامعه بشری شود، اما ما باید هوشیارانه مراقب باشیم در دام این دوگانگی نیفتیم.
نسبت خشونت و دیانت
با ورود دینداران به عرصه سیاست و قدرت، مقوله نسبت دیانت با خشونت هم اهمیت فوقالعاده یافته است. بهطوری که برخی بر آن شدهاند که با جدایی مذهب از سیاست، خشونت نیز از میان خواهد رفت. درحالیکه تجربه تاریخی نشان میدهد، همانگونه که به نام دین، خشونت و قساوتهای بسیاری صورت گرفته است، همچنان در دورههایی دین و رهبران دینی پیامآور صلح ، آرامش، محبت و نوعدوستی بودهاند.
اگر نئوکانها و بوشپسر در آمریکا با حمایت کلیسا آن همه جنگ و خونریزی در جهان به راه انداخت، در آمریکایلاتین کشیشان و مسیحیان مبارز به حمایت مردم برخاستند و با دیکتاتوریهای خشن مقابله و قرائت دیگری از مسیحیت با عنوان الهیات رهاییبخش ارایه کردند. اگر صهیونیستها با پشتوانه خاخامهای یهودی، اسراییل را سرپا کردند، یهودیان مبارز و بیداری نیز هستند که در کنار برادران مسیحی و مسلمان با صهیونیسم مبارزه میکنند.
در حوزه اسلام هم شاهد این گرایشها و قرائتهای مختلف هستیم. یکی با اتکا به اسلام به حذف غیرخود میرسد و یکی در جذب میکوشد. یکی اسلام را در تبدیل معاند به دوست میداند و دیگری تاراندن دوستان به جرگه دشمنان را نشان دینمداری میشمرد. بنابراین حکم کلی که دیانت مؤید و مولد خشونت است، همانقدر غیرعلمی و غیرواقعی است که به کلی منکر تولید خشونت از سوی دینداران شویم.
البته خشونت مذهبی ویژگیهای خاص خودش را دارد. خشونت گاهی آشکارا برای کسب قدرت یا تداوم آن به کار میرود، زمانی در خدمت فزونطلبی و مالاندوزی درمیآید و گاهی ناشی از یک بیماری و عقده روانی است. اما وقتی همین انگیزهها با رنگ و لعاب مذهب تزیین میشوند، تقدس مییابند. لذا مهمترین ویژگی خشونت مذهبی همین مشروعیت یافتن و حقپنداری آن است که آن را از سایر رفتارهای خشن متمایز میکند.
خشونت تقدیس شده نزد معتقدین، نهتنها کاری زشت و ناپسند نیست، بلکه بهعنوان فریضه و امری خداپسندانه تلقی شده و عامل آن خود را قهرمان و نجاتدهنده میپندارد، گویی هرچه شدیدتر و بیشتر خشونت ورزد، مؤمنتر است.
دوران قرونوسطی و حاکمیت سیاسی کلیسا در اروپا یکی از شواهد تلخ خشونت مذهبی است. در آن دوران کشیشان به خود حق میدادند آدمیان را تنها به این دلیل که بخشی از باورها و تفکرات کلیسا را قبول نداشتند به سختی مجازات کنند.
اما نکته ظریفی در مقوله خشونت مذهبی نهفته است که عموما مغفول واقع میشود. کسانی که خشونتورزی را با مذهب پیوند میزنند، آیا به مذهب بهعنوان سرمشق و الگو مینگرند و رفتار خود را از متن مذهب الهام گرفتهاند یا برای توجیه اعمال خودخواسته و مشروعیت بخشیدن به رویکرد خود بهآن متمسک میشوند؟
واقعیت این است که ادبیات ادیان و مذاهب مختلف آنقدر گسترده و پردامنه است که هرکس میتواند گوشهای از آن را گزینش کرده و با نوعی مشابهسازی، عملی نامربوط را دینی و مقدس جلوهگر سازد. بخشی را پررنگ کرده و بخشی از دین را که چهبسا اهمیت بیشتر دارد مغفول گذارد. این عارضه همواره در ادیان مختلف تکرار شده است.
پیامبران همواره با این جریان مقدسمآب برخورد انتقادی داشتهاند و این نشان میدهد این عارضه ریشههای کهنی دارد.
در انجیل متی باب ۲۳ سخنانی از عیسی مسیح نقل شده که رفتار این قشر را مورد نکوهش و انتقاد قرار داده است. در فرازهای ۲۳ تا ۲۶ این باب میخوانیم: وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از نعناع و شوید و زیره دهیک میدهید، اما احکام مهمتر شریعت را که همانا عدالت و رحمت و امانت است، نادیده میگیرید. اینها را میبایست بهجای میآوردید و آنها را نیز فراموش نمیکردید. ای راهنمایان کور! شما پشه را صافی میکنید، اما شتر را فرو میبلعید!
«وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک میکنید، اما درون آن مملو از آز و ناپرهیزی است. ای فَریسی کور، نخست درون پیاله و بشقاب را پاککن که بیرونش نیز پاک خواهد شد».
طبیعی است وقتی به جای خدای واحد که الهامبخش عدالت و رحمت و وحدت است مسائل سلیقهای و گزینشی بنشیند اختلاف و کشمکش آغاز میشود و هرکس خود را حامل حقیقت و دیگری را دشمن آن میشمرد. خشونت از اینجا به میدان میآید. چنین اقشاری را بهرغم ادعایشان نمیتوان نماینده و شاخص دینداری شمرد.
در نسبت خشونت و دیانت به ادعاها نمیتوان بسنده کرد و باید پژوهشی عمیقتر و ریشهایتر صورت گیرد تا رویکرد هر آیینی مشخص شود. به راستی چرا پیروان ادیان که همه از خدای واحدی سخن میگویند، نمیتوانند جبهه متحدی با محوریت همین اعتقاد مهم تشکیل دهند؟ کما اینکه قرآن(۶۴ آلعمران) غیرمسلمانان را به اتحاد حول «کلمه سواء- نقطه مشترک» و فروگذاری غیر آن فرامیخواند. درحالیکه عملا شاهدیم برخی پیروان ادیان و مذاهب با یکدیگر خصومت و خشونت میورزند. شاید میان خدایی که میشناسند با خدای واقعی وحدتبخش تفاوت باشد. به نظر میرسد بدون بازنگری در این موضوع، این مقوله همچنان ابتر خواهد ماند. مبحثی که در این مختصر نمیگنجد.
گفتوگو
در جایجای قطعنامه علیه خشونت از ترویج فرهنگ گفتوگو برای رفع خشونت و نفی کینه و نفرت میان اقشار مختلف سخن به میان آمده است. بیتردید این راهکار میتواند در تفاهم و نزدیک کردن اندیشههای مخالف به یکدیگر کمک کند، اما از آنجا که ایران پیشنهاد دهنده این قطعنامه است، جا دارد خود نیز از اولین مجریان و عاملان آن باشد.
بنابراین انتظار میرود برای جدی شدن این قطعنامه دولت و مقامات عالیه بستر گفتوگو را داخل کشور فراهم کنند و سازوکارهایی پیشبینی نمایند تا میان ادیان و مذاهب مختلف، اقوام و فرهنگهای متفاوت در داخل کشور گفتوگو و تبادلافکار آغاز شود تا نتایج مثبت و چشمگیر آن برای جهانیان سرمشق شود. بهویژه آنکه تنوع فرهنگی و قومی و دینی کشور ما از یک سو و فرهنگ قرآن که مجادله احسن- نیکوترین گفتوگو- را در برخورد با دیگران توصیه میکند از سوی دیگر اقتضا میکند ما پرچمدار و عامل ترویج این گفتوگو باشیم.
چه نیکوست که پس از تصویب این قطعنامه در سازمان ملل، اکنون دولت اعتدال و تدبیر آییننامه اجرایی این قطعنامه را برای داخل کشور و درون خانواده بزرگ ایران ارایه کرده و محقق کنند. مسلما در مسیر همین گفتوگوهاست که رویکردهای افراطی و خشونتگرای مذهبی تعدیل یافته و رحمانیت و محبت خداوند را به یاد میآورند. از قدیم هم گفتهاند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
*نویسنده و پژوهشگر دینی
شهروند