سرنگهایی که زندگی بخشید
شهروندان:
سرنگ زیاد دیدهاند، دست همان معتادانی که شب تا صبح درست جلوی در خانهشان تزریق میکنند. دیده بودند که چطور سر تیز سوزن در رگها تهنشین میشود، خماری و نشئگی را دیده بودند. اما دیروز که سرنگها را دست آن بهیاران دیدند، ترسیدند. نمیدانستند که این سرنگها نشئگی نمیآورد، زخم نمیکند. خوبشان میکند، از مریضی.
اما باز هم بعضی از آنها که باهزار زحمت مددکاران جمعیت امام علی (ع) به «خانه ایرانی لب خط» آورده شده بودند، فرار کردند. خیلیهایشان هم ماندند، همانها که یا هیچ وقت واکسینه نشدهاند یا موقع تولد، طبق روال معمول، واکسنی به آنها زده شده بود. مددکاران هر کس را که از قبل آدرس داده بود، با مادر یا سرپرستش یا حتی به تنهایی به خانه تازهتاسیس «لب خط» آوردند، لب خط شوش. کمی جلوتر از میدان. همان جا که به چهارراه شهرزاد هم معروف است.
۴۵ نفری میشدند، از ۶ تا ۱۵، ۱۶ساله. بچههایی با صورتهای آفتابسوخته، دستهایی کار کرده. کودکی در چهرههایشان پنهان بود و کبودی و جای زخمهایی روی دست و صورتهایشان نمایان. افغان هم بینشان بود. «چند نفر از کسانی که آمده بودند شناسنامه نداشتند. این هم به خاطر بدسرپرست و معتاد بودن پدر و مادرشان است.»
اینها را عاطفه صحرایی، مسئول خانه علم لب خط به خبرنگار ما میگوید: «حدود ۵ نفر از این کودکان شناسنامه نداشتند، کمتر از نیمی از آنها هم جز زمان تولد، هیچ واکسن دیگری نزده بودند.» در بین آنها، نوزاد ۶ماههای هم بود که حتی موقع تولد هم واکسینه نشده بود. دیروز تمام واکسنهایی که باید از زمان تولد تا ۶سالگی زده میشد، به این کودکان زده شد. صحرایی میگوید: «پیدا کردن این کودکان کار راحتی نبود.»
آنها را قبلا در طرح کعبه کریمان که جمعیت امام علی (ع) شناسایی کرده بودند. همان طرحی که برای ثبت آرزوهای کودکان کار و خیابان برپا شد. همهشان معاینه شدند. چند نفری مبتلا به دیابت و اختلالات مغزی بودند. همه دیروز غربالگری شدند و مرکز بهداشت شرق تهران که مسئول واکسیناسیون آنها بود، قرار است پروندهشان را پیگیری کند.
با این همه اما صحرایی از استقبال خانوادهها راضی نیست. «اینجا بچهها مشکل بهداشتی دارند، اما خانوادههایشان بهخاطر بدسرپرستی و اعتیاد، خیلی پیگیر سلامتی خود و فرزندانشان نیستند، خیلیها حتی نمیدانستند قرار است بچهها واکسینه شوند.» همین هم شد تا مددکاران، تعدادی از این کودکان را همان دیروز از خیابان جمع کنند و برای واکسیناسیون بیاورند. هپاتیت در محله لب خط شیوع بالایی دارد. هیچکس اما توجهی نمیکند، حتی همان مرکز بهداشت. تا کسی نرود، اعلام نکند، کسی پیگیری نمیکند.
اینها را هم صحرایی میگوید. «خانه ایرانی لب خط، بهمنماه سال گذشته راهاندازی شد تا به کودکان کار و خیابان این محله آموزش دهد، افرادی که ترک تحصیل کردهاند یا سواد ندارند، از دورههای مهد تا سوم ابتدایی کلاس برگزار میکند.» صدایشان از پنجره نیمهباز طبقه بالا میآمد. کودکانی که سر کلاسها روی نیمکتهای یکنفره نشسته بودند. این بار اولی است که در محله لب خط، طرح واکسیناسیون اجرا میشود. آنهم به خاطر مشکلات بهداشتی کودکانش.
اینجا لب خط همه چیز است، لب خط فقر، لب خط بهداشت، لب خط اعتیاد. اینجا همه لب خطیاند. همهشان همین جا جمع شدند، همان مهاجران. از همان موقع که زاغهنشین بودند و حالا خانه که نه، اتاقهایی برای خود ساختهاند و شکل و شمایل شهری پیدا کردند، بدون اینکه شهرنشینی را بسازند. در این محله، از آب و برق و زندگی شهرنشینی خبری نیست. موش از سر و کول خانههایشان بالا میرود. از جویها سرریز خانهها میشوند. شپش و بیماریهای قارچی میان ساکنان این محله کم نیست. هیچ یک از خدمتهای شهری شامل حال لب خطیها نمیشود. آنها را فراموش کردهاند.
بچههای کار و خیابان، آنها که دستفروشی میکنند، دستمال و خوراکی و گل میفروشند، دیروز از سر خیابانها و چهارراهها جمع شدند، برای ساعتی به خانه امنشان آمدند، به دور از بوی تریاک و حشیش و هرویین و نگاههای آزاردهنده. دقایقی با هم بودند، واکسینه شدند، آبمیوه خوردند و به همان چهارراهها برگشتند.
چهارراهی که تنها یک خیابان با محله پولدارنشینهای بازار فاصله دارد. آنجا خیابانها آسفالت است، اینجا کوچهها خاکی. آنجا تیرهای چراغ برق، جایی برای روشنی مسیر پیادهروست، اینجا تیرها، چوبی است، جایی که معتادان، محل تزریق سوزنها را نشانه میروند. از ساعت ۱۰ و ۱۱ دیگر کسی جرأت ندارد از این محله بگذرد. میشود بازار مواد مخدریها. کوچه اوراقچیهایش معروف است. آنجا دیگر مرکز هر نوع خلافی است.
میان این و آن محله. میان لب خط و خیابان خراسان و لُرزاده زمین تا آسمان تفاوت است. بچهها سر چهارراهها همه اینها را میبینند. ساکنان لب خط، خیلیهایشان حمام ندارند، از هر ۱۰ خانواده، شاید یکیشان حمام داشته باشد. «قبلا اینجا یک حمام عمومی داشت. چند سالی میشود که شهرداری آن را خراب کرده.»
این را زهره شریفی، دیگر مسئول خانه علم لب خط میگوید. حالا اهالی محل قید حمام را هم زدهاند، هر کس بخواهد حمام کند، باید به حمام عمومی محله دیگر برود، جایی که چند «تاکسی» فاصله است.
در محله لب خط شوش، جویها پر از آشغال است، سطلها لبریز از زباله. بوی بد همه جا را پر کرده. زینب ۱۱سال دارد اما بوی جویها آزارش میدهد. «هیچکس زبالهها را جمع نمیکند، رفتگر نداریم، جویها بوی گند میده. همش دماغمونو میگیریم.» او صبح دیروز یکی از واکسنها را زده. دستمال میفروشد.
یک ساعتی را آمده تا کنار بقیه دوستانش باشد. «جواد و ابوالفضل هم زدن، اما بعضیها تا آمپول دیدند، فرار کردند، چندتاشون برگشتند، آبمیوه بهشون دادن، راضی شدن.» فاطمه همسن زینب است. او هم آمده بود. واکسن هپاتیت زد. «من از آمپول نمیترسم.» از ۵سالگی واکسنش را زده. تنها آمده بودند.
زهرا جعفرزاده
شهروند