ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
انسان و اخلاق مدرن در گفت‌وگو با محمد ضیمران

مدرنیسم افراطی و انحطاط اخلاقی

شهروندان:
مسأله اخلاق شاید در نگاه اول جزو بدیهی‌ترین و شهودی‌ترین مسائلی باشد که هرکس خود را در مواجهه با آن می‌بیند. آنچنان که حتی کودکی می‌تواند درست و نادرست را از یکدیگر تمیز دهد. اما به اذعان فیلسوفان و پژوهشگران اخلاق، قضیه به هیچ‌وجه به این سادگی نیست.

محمد ضیمرانگاهی برگزیدن «درست» از «نادرست»، «بهترین» از میان «خوب‌ها» و «بد» از میان «بدترین‌ها»، در شرایط مختلف آنچنان پیچیده می‌شود که ذهن بزرگترین حکما و فلاسفه و حتی اخلاق مدارترین افراد را درگیر خویش می‌سازد و آنها را در دوراهی‌هایی از شک و تردید قرار می‌دهد.

شاید ادعای گزافی نباشد که بگوییم بزرگترین، پیچیده‌ترین و پراهمیت‌ترین موضوع تاریخ بشریت از آغاز تاکنون، موضوع «اخلاق» و «گزینش‌های اخلاقی» بوده است. ظهور مکاتب مختلف فکری، اعم از نسبی‌گرایی، مطلق‌گرایی، سودانگاری، فضیلت‌محوری و… حکایت از پیچیدگی امر اخلاقی دارد. گاهی حماقت عده‌ای که در خوشبینانه‌ترین حالت، می‌توان گفت «انسان» را نشناخته‌اند، فجایعی را رقم زده که دفتر تاریخ انسانیت را از لکه‌های ننگ و حقارت سیاه کرده است.

آنچنان که حضرت مولانا می‌فرماید: دو پرسش کلیدی در حوزه اخلاق وجود دارد و آنها عبارتند از ۱- ماهیت و روش گزینش احکام اخلاقی چیست؟ ۲- در زندگی اخلاقی از چه اصولی باید پیروی کرد؟ گرچه می‌توان هر پرسش دیگری را در این حوزه، به این دو پرسش فوق ارجاع داد، اما پرسش‌های دیگری که متعاقبا بعد از این دو پرسش اصلی مطرح می‌شوند که پاسخ دادن به آنها به راحتی امکان‌پذیر نیست، عبارتند از این‌که «خوب و بد به چه معناست؟»، «آیا خوب به معنای تایید جامعه است؟»، «چه معیاری برای تشخیص درستی یا نادرستی باورها و انتخاب‌های اخلاقی‌مان در دست داریم؟» و این‌که «آیا در انتخاب و گزینش یک عمل، می‌توان منفعت، سود و زیان شخصی را نادیده گرفت؟» در این حوزه، گفت‌وگویی داشتیم با دکتر محمد ضیمران، که ایشان به بررسی اجمالی فلسفه اخلاق در تاریخ و همچنین مولفه‌های مدرنیته و اخلاق مدرن در جوامع امروزی پرداخته است.

  • در دنیای امروز، مدرنیته، به مثابه توجیه‌کننده اخلاق سودانگارانه جهان مدرن، چه رابطه‌ای با اخلاق فضیلت‌مندانه و اصیل پیدا کرده است؟

من دو بخش را از پرسش شما دریافت کردم. یکی پرسش از «جوهر مدرنیته و رابطه آن با اخلاق» و دیگری «وضعیت کنونی اخلاق در جامعه و به‌طورکلی در دنیا»؛ پیش از پاسخ دادن به این سوال، در ابتدا مایلم مولفه‌های مدرنیته را بیان کنم؛ چرا که بدون شناسایی این مولفه‌ها، نمی‌توانیم مسیر و سمت و سوی اخلاق را به این کیفیتی که امروز جهت پیدا کرده است بشناسیم؛ خصلت‌هایی که به‌صورت جامع و جهانشمول حکایت از وضع کنونی بشر دارد. یکی از متفکرین برجسته به نام «جیمز فلت» ضمن مقاله‌ای مفصل که مورد استناد اندیشمندان معاصر قرار گرفته است، خصلت‌های اصلی مدرنیته که ریشه در فلسفه روشنگری دارند را به‌این شرح می‌شمارد:

در نگاه و رویکرد مدرن، شخصیت فرد، در قالب هویت دانا و پایدار تبلور پیدا می‌کند که ضمن استقلال کامل، از عقلیت و خردورزی فردی خودش پیروی می‌کند. نفس یا شخص، برخورد خردمندانه‌ای با جهان اطراف خویش دارد. بنابراین توسل به معیارهای علمی که ریشه در خردورزی دانش محور دارد، به یقین عملی منجر می‌شود.

شیوه دانش‌اندوزی و شناخت و معرفت فردی، در سایه دانش مدرن تکامل پیدا می‌کند. بنابراین ما تنها به مدد علم مدرن، به حقایق کلی در مورد جهان، طبیعت، جامعه، اخلاق و سیاست دست پیدا می‌کنیم و نه به کمک صورت‌های دیگر معرفت.

مدرنیته، تعلق معرفت شناختی به علم دارد و حقیقت در سایه علم مدرن پدیدار می‌شود و این حقیقت برآمده از علم مدرن، حقیقتی پایدار، کلی و جهانشمول است.

معرفتی که در پرتوی علم مدرن به‌دست می‌آید، همواره رو به سوی پیشرفت و تکامل دارد و همه نهاد‌های انسانی و عملکرد او را تحت پوشش خود قرار می‌دهد.

عقل، به‌عنوان داور نهایی هر آن‌چیزی است که نامش حقیقت است. بنابراین آن چیزی که در چارچوب اخلاقی، نیک و درست تلقی می‌شود، جملگی از دستاورد‌های خرد آدمیست و این اخلاقیات در چارچوب قانون متبلور می‌شود. لذا قانون براساس چنین عقلانیتی وضع و بر جامعه حاکم می‌شود.

در جهانی که همه چیز تابع عقلانیت محسوب می‌شود، «حقیقت»، «حق» و «خیر»، حاکمیت پیدا می‌کند. لذا میان حقیقت و حق، هیچ تعارضی مفروض نیست؛ حال آن‌که در نظام‌های دیگر، میان حق و حقیقت، همواره نوعی شکاف مدنظر قرار می‌گرفت.

«علم جدید» یا «دانش نو» از انگاره‌هایی که بر تمام صورت‌های مفید معرفت، حاکمیت دارد، به دست می‌آید. بنابراین دانشمندان، باید تنها از احکامی تبعیت کنند که بر مبنای برون‌بودگی و ابژکتیویته هستند و در معرض گرایش‌های دیگری، قرار نمی‌گیرند.

زبان یا شیوه بیانی که در تولید و گسترش معرفت مدرن به کار می‌آید باید از اصول عقلانی تبعیت کند. بنابراین، زبانی معقول محسوب می‌شود که از شفافیت برخوردار باشد. لذا در حوزه علم، زبان‌های استعاری و مجازی و متضمن صنایع و آرایه‌های بدیعی، به هیچ‌وجه مورد قبول علم مدرن نخواهد بود.

این مولفه‌ها، پیش فرض‌های اساسی‌ای است که مدرنیته را برای ما قابل فهم می‌کند و همچنین مدرنیته، دارای اخلاقی متناسب با مولفه‌های فوق است.

  • به نظر می‌رسد نگاه فلاسفه یونان باستان، نگاهی فضیلت‌مندانه به اخلاق بوده است. به‌طوری‌که حکمای آن دوره سعی می‌کردند اخلاق را به همه ابعاد زندگی بشری، ازجمله سیاست گره بزنند. تفاوت میان این نگاه با نگاه جامعه مدرن به اخلاق چیست؟

وقتی ما به تاریخ فلسفه و به ویژه اخلاق بازمی‌گردیم، با این مسأله روبه‌رو می‌شویم که با ظهور اندیشه‌های افلاطون، به‌خصوص در کتاب «جمهوری» و همچنین در نگاه شاگردان او، ارتباط تنگاتنگی میان «اخلاق»، «جامعه» و «سیاست» وجود دارد. ارسطو نیز همین روند را در کتاب «نیکوماخوس» و بعد‌ها در کتاب «سیاست» دنبال کرد. در این نگاه، ما می‌بینیم که چنین اندیشمندانی همواره در مقابل نسبیت‌گرایی اخلاقی، موضعی بسیار سرسختانه گرفته‌اند و نگاه سوفسطاییان و شکاکیان را به شدت رد کرده‌اند.

افلاطون معتقد به وجود خیر اعلاء بود و صور ماهوی را در اعیان ثابته موجود می‌دانست. اما در دنیای مدرن، چنین برداشتی در مورد اخلاق وجود ندارد. اخلاق حوزه خاص خودش را دارد و سیاست نیز حوزه مختص به خویش را داراست و این دو از یکدیگر مستقل شده‌اند. لذا سیاستمداران هر کاری را برای خودشان مجاز می‌دانند و موانع اخلاقی جلوی پای آنها قرار نمی‌گیرد.

ارسطو که شاگرد بلاواسطه افلاطون است، خودش را در حوزه اخلاق، پیرو مکتب اُبژکتیویسم می‌داند؛ یعنی عینیت باور است؛ او معتقد بود که صور ماهوی تنها در مصادیق، قابل کشف هستند. ارسطو برخلاف استادش، معتقد بود که فضایل را می‌توان آموخت؛ در صورتی که افلاطون معتقد بود که فضیلت، آموختنی نیست و زمانی که شما به معرفت دست پیدا می‌کنید، نتیجه قهری آن، دسترسی و فراهم آمدن ارزش‌های اخلاقی است.

فلاسفه اسلامی نیز در فهم اخلاقی، راه ارسطو را دنبال کرده‌اند و مدعی بودند که اخلاق قابل تدریس و تعلیم است. لذا زندگی شرافتمندانه و اخلاقی، متضمن رشد یک‌سری کارکرد‌های ویژه‌ای است که در نفس انسان نهفته و عقل به او کمک می‌کند تا به فضایل دست پیدا کند.

ارسطو معتقد بود که پیوندی ماهوی و ذاتی میان اخلاق و سیاست وجود دارد. لذا سیاستمدار و سیاست‌پیشه باید متخلق به اخلاق فضیلت‌محور شود و اگر فردی نتواند اخلاق‌مدار باشد، نمی‌تواند سیاستمدار باشد. اما در نگاه مدرن، چنین چیزی وجود ندارد. این همان نکته کلیدی‌ای است که اگر کسی به آن پی ببرد، تفاوت میان اخلاق در جامعه پیش از مدرنیته و جامعه مدرن را درمی‌یابد.

  • چرا اخلاق مدرن در شرایط فعلی تا این حد نسبت به بعضی آشفتگی‌ها و بی‌اخلاقی‌های جامعه مدرن، بی‌تفاوت است؟

فلاسفه مدرن، در برخورد با مسائل اخلاقی، نظریه ارسطو را به کلی رد کردند. افرادی مثل «توماس ‌هابز» و «جان لاک» معتقد بودند که اخلاق چیزی نیست جز «حفظ و صیانت ذات بشر»؛ بنابراین ریشه آن کلی است و لذا همه موجودات زنده، دغدغه اصلی‌شان، حفظ ذات خودشان است و این به‌عنوان یک اصل اساسی در اخلاق مدرن مدنظر قرار گرفت. بنابراین چارچوب‌های حکمت عملی، به معیارهایی تبدیل شدند که بیشتر ریشه در بقا و تداوم زندگی انسان داشتند.

به این ترتیب، معنای انسان دستخوش تغییر شد. با ظهور مدرنیته افراطی، زمانی‌که اروپاییان به سرزمین‌های دیگر، یعنی آفریقا و آسیا وارد شدند و اخلاقیات مدرن را در آن‌جا پیاده کردند، بر این باور بودند که چون دوام و تنازع بقا، اصل اساسی ارزش اخلاقی محسوب می‌شود، بنابراین برده‌داری نیز به دلیل منافع اجتماعی که برایشان دربرداشت، مورد تایید آنها قرار گرفت. کم‌کم، اخلاق

ارزش محور و فضیلت محور یونان و روم کنار رفت و نوعی اخلاق خودخواهانه که افرادی مثل «هابز» آن را پایه‌ریزی کرده بودند، جانشین آن شد. بعد‌ها، اندیشمندانی چون جان استوارت میل و بنتام، همین راه را پیمودند و در چارچوب حفظ و بقای ذات، واژه «قرارداد» را نیز به این اصل افزودند و توجیه وجود ارزش‌های اخلاقی را بر پایه قرارداد اجتماعی، توصیف کردند.

نگاهبانان فلسفه مدرن، اگر از فلسفه‌های یونان، الهام گرفته باشند، قطعا این الهام از فلسفه‌های اپیکوری – یعنی لذت‌انگارانه – بوده است. بنابراین، مصلحت و سود را مبنای ارزش‌های اخلاقی قلمداد کردند. «جان استوارت میل» سودآوری را به یک مکتب فلسفی – اخلاقی به نام «یوتیلیتاریانیزم» (Utilitarianism) یا «سود باوری» تبدیل کرد. در این میان، وقتی سود، اساس تعیین ارزش و فضیلت قلمداد شد، تقریبا هر چیزی جایز می‌شود.

مشکلات اخلاقی که ما امروزه در دنیای معاصر با آنها مواجه هستیم، از آبشخور پیشرفت تکنولوژی، سیراب می‌شود. امروزه نوعی اراده معطوف به قدرت در جهان حاکم شده و چون این اراده معطوف به قدرت، ریشه در سودآوری و مفیدیت و کارآمدی دارد، ارزش‌های والای انسانی که در اندیشه‌های متفکرانی چون افلاطون و ارسطو و متفکران اسلامی مثل ابن سینا و فارابی و ابن‌رشد توجیه شده بود، کنار گذاشته و نوعی اخلاق سود محور جانشین اخلاق فضیلت محور شده است.

در این شرایط، جای تعجب نیست که حتی پیشرفت علم نیز در خدمت سودآوری قرار می‌گیرد و تکنولوژی، ابزار پیاده‌کردن اهداف و پروژه‌هایی می‌شود که انسان را به فجایعی مانند جنگ جهانی اول و دوم و بمباران هیروشیما و ناکازاکی، جنگ ویتنام، جنگ کره و… نزدیک می‌کند.

  • می‌توان اخلاق مدرن را به خودخواهی بازگرداند و اینچنین تبیین کرد که «من دزدی نمی‌کنم، چرا که می‌ترسم دیگری نیز از من دزدی کند»؟

دقیقا همین‌طور است؛ ریشه اخلاق مدرنیته، خودخواهی و خودپرستی است؛ نظریه «هابز» که می‌گوید؛ «انسان، گرگ انسان است»، همین را می‌گوید که اگر قرارداد و قانون وجود نداشت، همه یکدیگر را می‌دریدیم. لذا ما مجبوریم به خاطر حفظ ذات خودمان، از یک‌سری قوانین و قرارداد‌هایی تبعیت کنیم. اما از طرفی، دزدی را نمی‌توان این‌گونه توجیه کرد. چراکه نظریه کانت را در این‌جا پیاده کرده‌اند؛ او می‌گوید؛ «تو باید کاری را انجام بدهی که دوست داری دیگران با تو انجام بدهند»؛ از طرف دیگر، قرارداد اجتماعی، یک‌سری حقوق فردی را پیش‌بینی کرده است که اجازه نمی‌دهد هرچیزی مجاز باشد.

لذا در مدرنیته، اخلاق در چارچوب قانون تبیین و در معرض اجرا گذاشته می‌شود. بنابراین، چنین نیست که بگوییم در اخلاق مدرن، همه چیز مجاز است. قرارداد‌های اجتماعی، یک سلسله از قواعد، اصول، قوانین و هنجارهایی را پیش‌روی انسان‌ها قرار داده است که انسان‌ها نمی‌توانند از حد و حدودی تجاوز کنند.

  • در جهان مدرن، مولفه‌های اخلاق را از کجا باید جست؟ از میان عقل، عرف، احکام و قوانین دینی یا همه اینها؟

سوال بسیار مهمی را پرسیدید. مولفه‌های اخلاقی در جهان مدرن بیشتر ریشه در عقلانیت فردی بشر دارد و این منبع اول برای استخراج احکام اخلاقی است. دومین منبع آن، طبیعت است. «ارنست کاسیرر» در کتاب «فلسفه روشنگری»، یک فصل را به چنین موضوعی اختصاص داده است.

سومین منبع استخراج احکام اخلاقی، «اتونومی» یا «خود – پایندگی» است؛ به این معنی که برای حفظ و بقای خود – پایندگی بشر، یکسری قوانین و هنجارهایی نیاز است که خود – پایندگی را تضمین کند. خودخواهی بشر وقتی در چارچوب هنجارهای اجتماعی قرار بگیرد، جلوی آنها ترمز گذاشته می‌شود. این ترمزها در نگاه اول نامطلوب است، اما به ناچار، تضمین‌کننده صلح در جامعه است و از چالش و جنگ و ستیز جلوگیری می‌کند.

  • با همه این تفاسیر، نظر شما در مورد آینده بشر و زیست اخلاقی بشر چیست؟

بنده معتقدم بشر، قطعا به سمت انهدام پیش نمی‌رود. درحال حاضر، انسان‌ها متوجه شده‌اند که این وضعیتی که ناشی از زیاده‌روی‌های «فرد باوری» و «مدرنیته افراطی» است، راه به جایی نمی‌برد و چه بسا ممکن است به انهدام بشر منتج شود. لذا به همین دلیل است که ارزش‌های معنوی در جوامع امروزی، رفته‌رفته جایگاه خویش را پیدا می‌کند.

به‌طوری که این ارزش‌های معنوی در ادبیات، فلسفه، علوم‌اجتماعی و به‌طور عام در علوم انسانی ریشه دوانده و مکاتب فکری مختلف، تلاش می‌کنند جلوی این بدسگالی بشر که منجر به تراژدی‌های بسیار فاجعه باری در قرن بیستم شد را بگیرند. بنده آینده بشر را آینده بدی نمی‌بینم و نسبت به آن بدبین نیستم. اما قطعا درحال حاضر و بعد از آن، بشر، معضلات زیادی پیش روی خود دارد که اگر نتواند آنها را حل کند، خطرات زیادی وجود انسان‌ها را تهدید می‌کند.

  • نقش روشنفکران را در اشاعه اخلاق و ترویج اخلاق فضیلت‌محور چطور می‌بینید؟

روشنفکران می‌توانند ارزش‌های والای انسانی و معنوی و آن چیزهایی که عدالت گستر هستند، مانند نیکی، خیر، بشردوستی و احسان را در ضمن آثار برجسته هنری، ادبی و اجتماعی در جامعه رشد بدهند و به تعبیری، باید به‌عنوان معلمان جامعه، نقش خویش را ایفا کنند. از طرفی، امروزه فضاهای مجازی نیز موجب شده‌اند روشنفکران، به یک عده اقلیت خاصی محدود نباشند و هر فردی که به اطلاعات دسترسی دارد، بتواند به‌عنوان فرد مشارکت‌کننده در فرآیند روشنفکری، تلقی شود.

چرا که امروزه دیگر مانند گذشته، لفظ روشنفکر صرفا به افراد خاصی که اهل قلم هستند، اطلاق نمی‌شود و بیش از این‌که روشنفکر داشته باشیم، «فرآیند روشنفکری» داریم که عبارت است از فرآیندی که انسان در جهت عقلانیت، بهبود وضع زندگی، گسترش عدالت، نوعدوستی و جلوگیری از فجایع بشری تلاش می‌کند.

مجتبی پارسا

شهروند

برچسب‌ها : ,