ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
در گفت‌وگو با سیاوش جمادی مطرح شد

آنچه اخلاق را تهدید می‌کند

شهروندان:
اساسا اخلاق متناظر است با آزادی و اختیار و به طریق اولی، متناظر است با عقل. به همین دلیل است که صحبت از اخلاق، جز در میان آدمیان، سخنی بیهوده و عبث خواهد بود.

سیاوش جمادیبه همین دلیل بود که ارسطو، آزادی انتخاب را برای مسئولیت اخلاقی، ضروری تشخیص داد. شناخت اخلاق و حرکت استکمالی به سوی رشد و تعالی اخلاقی در جامعه، نیازمند شناخت انسان و محیط اطراف او به مثابه محیط تاثیرگذار بر رفتار و افکار است.

لذا پیش از تعریف اخلاق و الزامات اخلاقی، باید انسان و ذات او را بشناسیم؛ افلاطون و ارسطو معتقد بودند که هیچ‌کس شر را به نحو داوطلبانه انجام نمی‌دهد بلکه عمل غلط به خاطر خطای عقلانی صورت می‌گیرد.

اراده از نظر ارسطو، میل هدایت‌شده عقلانی است که به‌وسیله تربیت شکل گرفته اما از آن‌جا که حتی عمل ارادی آگاهانه به‌وسیله تمایلات طبیعی و تربیت اولیه شکل می‌گیرد. اما این نگاه، در دنیای مدرن، دچار تغییرات بنیادینی شد و نگاه به انسان و مقوله اخلاق نیز از این تغییر دیدگاه، مصون نماند.

فلسفه اخلاق در غرب از قرن شانزدهم به بعد، دچار آفت فردگرایی شد و تلقی فیلسوف اخلاقی از «خوب» و «بد» نیز از دستبرد این آفت مصون نماند. نظریه اخلاقی غیردینی مدرن با توماس‌ هابز آغاز شد. او عدالتجویی و انسان‌دوستی فطری را در آدمی انکار می‌کرد و انسان را گرگ انسان می‌دانست.

به نظر ‌هابز، حقوق طبیعی، ابزاری موثر و اطمینان‌بخش در جهت هماهنگی اجتماعی است که تمایلات طبیعی انسان به حسادت، بدگمانی، خودبزرگ‌بینی و تجاوز را مهار می‌کند و به فضایل سازش با محیط، قدردانی، نرمش و اطاعت نسبت به اقتدار و احترام به حقوق مساوی دیگران فرمان می‌دهد. در این زمینه، با سیاوش جمادی، نویسنده و مترجم آثار فلسفی و ادبی، گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌آید:

  • از نگاه شما، انسان ذاتا شرور است یا تمایل به خیر دارد؟

پاسخ به این پرسش شما نیازمند بررسی و شناخت سرشت و ذات آدمی است. وقتی شما می‌پرسید که آیا انسان آنچنان که ‌هابز می‌گوید، ذاتا شرور است و به تعبیر خودش، «انسان گرگ انسان است»؟ یا سرشت انسانی، پاک است و تمدن این سرشت را به سوی وحشی‌گری برده، یعنی انسان آن چیزی است که روسو می‌گوید. باید از این‌جا شروع کنیم که سرشت انسان چیست؟ و برای پاسخ به این سوال، باید چیزی را بگوییم که درمورد همه انسان‌ها صدق کند. در این‌جا نزاع‌های مختلفی سرمی‌گیرد؛ در طول قرون‌وسطی، نزاع اصلی میان قائلان به اصالت ماهیت و اصالت وجود بوده است.

بنا به آنچه که خوانده‌ام، هستی همه ما در یک چیز مشترک است و آن، «گشودگی» ما است بر جهان پیرامونمان. به قول نیچه، انسان «پل» است؛ انسان «نسبت» است؛ نسبتی میان حال و آینده، چراکه نگاه او به سوی آینده است. برای بررسی سرشت انسان، به لحاظ هستی‌شناسی یک راه پیش‌رویمان این است که تاریخ را ورق بزنیم و به انسان‌های اولیه برسیم و ببینیم که آنها چگونه بوده‌اند. راه دوم این است که درمورد خویش تفکر و به خودمان رجوع کنیم و ببینیم اگر همه چیز ما حذف شود، آنچنان که تنها «هستی» ما باقی بماند، نتیجه و حاصل آن چه خواهد بود. راه سوم این است که به زندگینامه فردی نگاه کنیم و ببینیم که خود ما در ابتدای تولد و کودکی، چگونه بوده‌ایم. درنهایت، راه چهارم، تحلیل هستی‌شناسی هستی‌انسان است. به نظر بنده، همه این راه‌ها به یک نتیجه واحد می‌رسند.

فیلسوفان آلمانی و بعد از آنها به این نتیجه رسیده بودند که انسان پلی است میان «طبیعت»، «غریزه» و «ضرورت» از یک‌سو و «آزادی»، «آگاهی» و «گشودگی» از سوی دیگر. تمام موجودات جز انسان تابع تصویری هستند که از پیش به آنها داده شده و نمی‌توانند چیزی بر وضع موجودشان افزون کنند. آنچه در تقدیر آنها رخ می‌دهد، قهری و بیرون از آنهاست؛ درست مانند سنگی که سال‌های ‌سال قطرات آبی که بر آن می‌چکد، در آن ایجاد یک حفره می‌کند.

این حفره، یک تغییر است که از بیرون بر او جبر می‌شود. اما انسان موجودی است که از درون میل به گشودگی، تغییر، شورش، قیام و آگاهی از جهان پیرامونش دارد. سرشت و ویژگی هستی انسان این‌گونه است؛ به این معنی می‌توان گفت که میل و تمایلی در انسان وجود دارد که نه میل به شرارت است و نه میل به مدنیت؛ نه میل به خیر است و نه میل به شر. این میل، میل به تغییر جهان پیرامونش است. بنابراین، هردو نظر که انسان را ذاتا موجودی شرور یا ذاتا موجودی نیکخواه می‌دانند، نظریاتی پسینی و مابعدی هستند؛ زیرا پیش از آن‌که انسان خیر و شر را تعیین کند، میل به تغییر محیط اطرافش دارد.

  •  حال باید پرسید که این میل برای چه‌چیزی به‌وجود می‌آید؟

اگر بخواهم خیلی کوتاه و مختصر به این سوال پاسخ بگویم، مثال کودکی را می‌زنم که هنگام تولد، شروع به گریه و زاری و دست و پا زدن می‌کند؛ این دست و پا زدن او نه برای حقیقت است و نه برای خیر و شر. او احساس ناامنی می‌کند، لذا احتیاج به یک مأمن دارد. زمانی که انسان اولیه ابزار می‌ساخت، نه برای پیداکردن معرفت به اصل عالم و حقیقت جهان بوده است؛ بلکه تنها انگیزه او، انگیزه بدوی و طبیعی او برای تغییر شرایط زندگی‌اش بوده است.

انسان اولیه‌ای نیز همانند کودکی که متولد می‌شود، احساس نیاز به مأمن و خانه و پناهگاه می‌کرده است. بنابراین انسان، ذات و سرشت ثابتی ندارد که بخواهیم آن را به سوی خیر یا شر، جهت بدهیم.

لذا دست و پا زدن انسان برای دستیابی به «خانه» است که در یونان باستان از آن به «آیکوس» تعبیر می‌کردند و خانه‌داری را «اکونومیا» می‌نامیدند که فیلسوفان اسلامی آن را به «تدبیر منزل» ترجمه کرده‌اند. ارسطو، اخلاق را جزیی از اکونومیا می‌داند. سرشت انسان به نحوی است که در شرایط اکونومیا و برای رفع نیاز به پناهگاه، متعاقبا دست به شرارت می‌زند. به این نحو است که ارتباط این دو امر یعنی اخلاق و نیاز به مأمن و پناهگاه را درمی‌یابیم.

این‌طور نیست که بربریت و توحش، امری جدا از مدنیت باشد؛ مدنیت همواره با توحش و بربریت همراه بوده است. انسان به همان دلیلی که عرض کردم، موجودی است که جهان طبیعی را تغییر داده و جهانی به نام «جهان فرهنگ و تمدن» روی آن بنا کرده است؛ به تعبیر دیگر اگر انسانی نبود، فرهنگ و تمدنی وجود نداشت؛ آنچنان که توحشی نیز وجود نداشت.

اخلاق یک امر مابعدی است. بعد از استقرار و ایجاد شهر و دولتشهر در یونان باستان و احساس نیاز به وضع «باید‌ها» و «نباید‌ها»، منتج به وضع قوانین اخلاقی می‌شود. لذا بعد از ایجاد قوانین اخلاقی، تئوری‌های مختلف اخلاقی که بسیار زیاد هستند نیز بنا به فراخور و وضع جامعه، به‌وجود می‌آیند. تئوری‌هایی مثل اخلاق «وظیفه‌محور» یا «تکلیف‌مدار» کانتی، اخلاق «غایت‌گرا» جرمی بنتام و استوارت میل و… که با توجه به تعیین مبنای قوانین اخلاقی، متفاوتند. لذا اخلاق، امری نیست که ذاتا همراه انسان باشد.

  •  آیا می‌توان اخلاق را به ۲ صورت وجدانی و الزامی دسته‌بندی کرد؟

من اخلاق را به‌طور کلی، پیش از تقسیم آن به بایدها و نبایدها، به صورت ۲ نوع می‌شناسم. اولی، اخلاقی است که بایدها و نبایدهایش از بیرون است و دیگری اخلاق از درون است که وجدان درونی شما به شما امر و نهی می‌کند. این حکم اخلاق کانت است که می‌گوید درون شما قوه‌ای است که به شما باید‌ها و نباید‌ها را اعلام می‌کند و اساس آن وجدان است. اما اخلاق از بیرون که اخلاق دینی است و به صورت نیرویی ورای شما، باید‌ها و نباید‌ها را تعیین می‌کند و شما از سر ترس، اطاعت، ارادت، عشق، ایمان، اعتقاد یا هرچیزی شبیه آن، قواعد اخلاقی را اجرا می‌کنید. در عصر جدید، ناگهان اخلاق برونی، به سمت درونی‌شدن حرکت می‌کند؛ چراکه اتوریته و مرجعیت کلیسا فروپاشیده است.

این اخلاق درونی با کانت، صورت‌بندی محکم خود را پیدا می‌کند. کانت در اواخر کتاب «سنجش خرد ناب» می‌گوید، تمام پرسش‌های من، در ۳ پرسش، یگانه می‌شوند: «چه می‌توانم بدانم؟»، «چه باید بکنم؟»، «به چه چیزی مجاز هستم امید داشته باشم؟»؛ کانت، پاسخ به هر سه این سوالات را در ژرفای سوژه خود من و شما جست‌وجو می‌کند.

حال آن‌که در گذشته، کلیسا، پیوند اخوتی با اخلاق ارسطویی بسته بود. نکته‌ای که در ارسطو جالب است و در افلاطون وجود ندارد، این است که افلاطون در نظام اخلاقی‌اش، تعیین باید‌ها و نباید‌های انسان را از بیرون، به عده‌ای می‌سپارد که «فیلسوفان» نام دارند. یعنی عده‌ای، بیش از دیگران ایده‌ها را دریافت کرده‌اند. این نظریه‌ای است با مایه‌های تمامت‌خواهی.

همچنان این اخلاق، اخلاق بیرونی است و هنوز به اخلاق سوبژکتیو و سوژه مبدل نشده است. به این معنی که یک اقتدار بیرونی، الزامات و باید‌ها و نباید‌ها را تعیین می‌کند. ارسطو اخلاق را با فکر خودش تدوین می‌کند و فضایل چهارگانه را به شرح زیر می‌شمارد: «حکمت»، «فضیلت»، «عفت» و «شجاعت». او برای هرکدام از این فضایل، حد افراط و تفریطی را بیان می‌کند و می‌گوید، حد اخلاقی برای این فضایل، «حد متوسط» است. به‌طور مثال، تفریط در شجاعت، بزدلی و افراط در آن، تهور است. همچنین ارسطو بر فرهنگ پارسی تاثیر بسزایی گذاشته است. یکی از این افراد، فردوسی است که به‌صورت تحسین برانگیزی، خرد عملی ایران باستان را با اخلاق ارسطویی درهم می‌آمیزد.

  •  در دنیای امروز، انسان، مبنا و مولفه‌های قانون اخلاقی را از کجا دریافت می‌کند؟ و همچنین بی‌اخلاقی در جوامع، به چه دلیلی رخ می‌دهد؟

در جهان امروز، در کشورهای متمدن و دموکراتیک، کف اخلاق به صورت قانون درآمده است. یعنی قوانینی که تعیین‌کننده باید‌ها و نباید‌هاست و پشتوانه محکمی به نام دستگاه قضایی سالم و مشارکت شهروندان برای آن وجود دارد. قانونمندی و آموزش شرافت اخلاقی از کودکی در مدارس، آموزش داده می‌شود. همواره اکونومیا یا خانه‌داری، امری مقدم بر اخلاق بوده است. به عبارت ساده‌تر، در هر جایی که اکونومیا تهدید شود، قطعا بی‌اخلاقی نیز رخ خواهد داد.

اکونومیا به مفهوم عام، یعنی خانه و شرایطی که انسان در آن احساس امنیت کند. لذا هر زمانی که تشویش نان و اضطراب زنده ماندن، اکونومیا را تهدید کند، انسان را به مقام جسمانیت صِرف می‌رساند و موجب نگرانی و تشویش مدام انسان می‌شود. در چنین شرایطی است که بی‌اخلاقی رخ خواهد داد. آن چیزی که ممکن است جلوی این بی‌اخلاقی را بگیرد، زور اخلاق سنتی و بیرونی است که گاهی به صورت ترس از دوزخ و اجرای احکام دینی می‌تواند اثرگذار باشد؛ اما این موارد هم که در دنیای مدرن کمرنگ شده است و با گذر زمان، بی‌اثرتر خواهند شد.

به همین دلیل است که در تمام دنیا، شما هیچ‌گاه نمی‌توانید جامعه‌ای صد درصد اخلاقی را بیابید که در آن جرم و جنایت رخ ندهد و دروغ، ریا و کلاهبرداری در روابط میان انسان‌ها در جامعه از بین رفته باشد. لذا به سوال شما می‌توانم این‌طور پاسخ بگویم که به‌طورکلی زمانی که شرایط اکونومیا وخیم شود، که امروزه در تمام دنیا این‌طور شده است، بی‌اخلاقی شکل می‌گیرد، رشد می‌کند و خود را نشان می‌دهد.

مجتبی پارسا

شهروند

برچسب‌ها : , , ,