ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
به بهانه نمایش یک دهه نقاشی و حجم‌های «محمدحسین ماهر» در گالری آریانا

هنرمند دایم از خودش می‌پرسد

شهروندان:
حسین ماهر، برگزیده‌اى از یک دهه نقاشى‌ و حجم‌هایش را این‌روزها در گالرى آریانا به تماشا گذاشته است. دغدغه او در همه این ۱۰ سال، حافظه زمانه و نقشی که تجربه تاریخی هر قوم در شکل‌دهی فرهنگ آن دارد، بوده است.

حسین ماهراو می‌گوید: «هر ‌سال تاریخ هنر دوباره نوشته می‌شود و باز به‌‌ همان آثاری که سال‌ها پیش خلق شده است، استناد می‌شود اما منظر و نگاهش با امروز تلاقی می‌کند.» و درباره ارتباط تاریخ با هنر یا این‌که حافظه تاریخی با هنر چه ارتباطی دارد، می‌گوید: «هنر از ابزارهای بیانی خود استفاده کرده و جریانی را پیگیری می‌کند. مثلا تابلوی تاجگذاری ناپلئون اثر داوید یکی از وقایعی است که در آن زمان اتفاق افتاده و داوید کاملا با نگاه یک نقاش به آن نگاه کرده است. یا فرانسیسکو گویا در مقطع تاریخی خود شروع می‌کند به خلق مجموعه کاپریس و با منظر یک نقاش به اعتراضات زمان خود نگاه می‌کند، ولی درعین‌حال آن وقایع را ثبت کرده و آن حافظه را مکتوب می‌کند تا این وقایع دوباره تکرار نشوند.» در ادامه نقطه‌نظرات این هنرمند درباره هنر و چگونگی نگاهش به دنیای هنر را می‌خوانید.

  • به نظر شما وظیفه یک نقاش چیست؟ آیا ثبت تاریخ یکی از وظایف اوست؟

من فکر می‌کنم می‌تواند باشد، یعنی من هیچ حد و مرزی برای فعالیت ذهنی در حوزه نقاشی قایل نیستم و فکر می‌کنم تمام این امکانات وجود دارد. هنرمند نقاش دایم درگیر جریان می‌شود و از خودش پرسش می‌کند. گاهی اوقات جواب درست و گاهی جواب غلط می‌گیرد، اما زمانی که نقاشی می‌کند همه اینها را در کارش بازتاب می‌دهد. ولی هیچ‌کدام از اینها اهمیت ندارد، یعنی تو داری کاری می‌کنی که از قبل برای آن آماده شدی ولی حالا بازی‌ها و کشف و شهودهای تو است که به زبان تجسمی یا نقاشی تبدیل می‌شود.

  • شما ۲ نوع اثر دارید (شاید هم بیشتر) اما یک صورت از کار شما برج‌ها، صورتک‌ها، ماهی‌ها و… است و یک تکه آنجایی که حیوانات و گیاهان حضور دارند. این دو چقدر در کنار هم می‌جوشند؟

من اینها را جدا نمی‌کنم، چون فکر می‌کنم که یک نقاش حوزه‌های مختلف زندگی دارد. وقتی تو در تنگنای اقتصادی هستی، فرقی نمی‌کند که نقاش باشی یا آدم عامی. تو سعی می‌کنی مشکل را حل کنی تا بتوانی روند زندگی معمول خود را ادامه دهی و اگر نقاش هستی، بتوانی در سیستم خود کارت را ادامه دهی. حضور حیوانات در اندیشه اولیه تو ارتباط تنگاتنگ با زندگی تو دارد. درمورد گیاهان، من قصد نداشتم که درباره آنها تحقیق کنم. در یک پروسه‌ای با این تحقیقات آشنا شدم و این جریان مرا با خود برد به سمت خلق این آثار. بعضی از کار‌ها درحقیقت قابلیت قاب شدن پیدا نکردند یا بعضی از آنها پاره شدند که البته من‌‌ همان پارگی‌شان را هم دوست دارم. من خیلی آزادم و هیچ‌وقت باید‌ها و نباید‌ها را در زندگی‌ام رعایت نکردم، یعنی بایدی برای خودم قایل نشدم. وقتی دلم خواسته پرتره بکشم پرتره کشیدم، وقتی در کار جنوب آن‌قدر معرفی شده بودم و از آن استقبال می‌شد، احساس کردم بهتر است یک فضای بزرگتر را تجربه کنم و وقتی ضرورت آن برایم به وجود آمد، این کار را کردم. واقعیت این است،

هر کاری که در حوزه نقاشی انجام می‌گیرد که من با آن در ارتباط هستم، کاملا برای من پر اهمیت است و هیچ طبقه‌بندی برای کار‌ها انجام نمی‌دهم. واقعیت این است که در شرایط موجود فقدان حافظه مرا رنج می‌دهد. من به‌طور ناخودآگاه به این می‌پردازم و بعد خیلی چیز‌ها را زمانی که در آن مسیر حرکت می‌کنم، متوجه می‌شوم. وقتی سراغ حیوانات می‌روم، بخشی از خودم را تعریف می‌کنم. من این خودپسندی را اعلام می‌کنم که آن حیوان یا گیاه بهانه است، مثل هر سوژه دیگری که بهانه است. اما این منیت من نیست و به نظرم فردیت هم نیست.

  • پس معتقدید که نقاش نباید در شیوه خودش باید‌ها و نبایدهایی داشته باشد؟

ببینید یک چیزهایی انجام می‌گیرد ولی وقتی تو برای آن شرایط تعیین کنی، فضای ایدئولوژیکی به آن می‌دهی و من با این مخالفم. تو به یک چیزهایی اعتقاد داری و حریمت را برای آن حفظ می‌کنی ولی اگر جایی چیز تأثیرگذاری ببینی، درباره آن پرسش می‌کنی و اگر لازم باشد از آن استفاده می‌کنی. این یعنی آن شیوه متفاوت با تو نسبتی داشته است. من نمی‌توانم از مدیاهای جدید استفاده کنم، برای این‌که الان موضوع من نیست. من حوزه نیوآرت را دوست دارم و نمایشگاه‌ها و کار‌ها را می‌بینم، ولی جنس ذهنی من تجسمی است. با رنگ و قلم‌مو و چیزهایی که در حوزه نقاشی می‌گنجد. من خیلی به کسب و پیدا کردن اعتقاد ندارم. منظورم این است که این کار تعمدی نیست و نقشی در آن نداری. من به هنر به‌عنوان راکب نگاه می‌کنم و خودم را در مقابل هنر مرکب می‌دانم. این فرق می‌کند با این‌که من راکب باشم و هنر مرکب من باشد. فکر می‌کنم یک ناگزیری‌ها، جست‌وجو‌ها و درگیری‌هایی تو را از یک نقطه به نقطه دیگر هدایت می‌کند. درواقع تو برای این موقعیت آماده و درست شدی. شرایط پیرامونت تو را آماده کرده که در این موقعیت قرار بگیری. اسم این سرنوشت نیست چون بخشی از اینها اتفاق است و بخش‌هایی هم به اکتساب، منش، فیزیک تو و… ارتباط دارد. من نه کاملا ایده‌آلیستی به آن نگاه می‌کنم و نه صرفا سواد متریالیستی نگاه کردن به آن را دارم. من به الهام چندان اعتقادی ندارم. من فکر می‌کنم که اتفاق برای همه می‌افتد و مهم این است که تو چقدر قابلیت و آمادگی دریافت از آن اتفاق را داشته باشی. دیگران اسم این را الهام می‌گذارند ولی من اسمش را الهام نمی‌گذارم.

  • به نظر شما چه چیز در هنر می‌تواند نقش پررنگی داشته باشد؟

من فکر می‌کنم فردیت می‌تواند نقش مهمی در هنر داشته باشد. اگر هویتی به آن نگاه کنیم و برای این فردیت جغرافیا، فرهنگ یا تاریخ قایل شویم، فکر می‌کنم این در هنر ما کمرنگ شده است و به همین دلیل مجموعه‌هایی شکل گرفت و درگیری ارجاع و حافظه دغدغه‌ من شد. در همین نمایشگاه رویکردم همین بود. فعالیت‌ها و حرکت‌هایی در جامعه بشری شکل می‌گیرد که اجتناب‌ناپذیر است و خیلی چیز‌ها در آن نقش دارد. تو اگر مخالفت کنی، درحقیقت خودت را از آنها محروم کرده‌ای، ولی می‌توانی پرسش کنی. برای من این اتفاق افتاد و مثل همه آدم‌ها دردم آمد که چرا من باید به گذشته، شیرین‌تر از حال نگاه کنم. من دارم در حال زندگی می‌کنم، پس چرا باید گذشته‌ام زیبا‌تر باشد. وقتی گذشته مکتوب می‌شود، خیلی چیز‌ها حذف می‌شود. من می‌توانستم به جهان نگاه کنم و درباره گذشته‌ای که در آن حضور نداشتم، نظری داشته باشم. من نگاه می‌کنم و می‌بینم که یک قدرت، شرایط یا یک مجموعه توانای دیگری درحال تحمیل خواسته‌های خود است. یعنی تو داری هم‌قد و هم‌شکل آنها و جزیی از آنها می‌شوی، درست مثل اتفاقاتی که الان در آرایش مردم، زیبایی‌شناسی آنها، شکل دادن به اندام و صورتشان و تمام منش‌هایی که وجود دارد، درحال رخ دادن است. سال‌های قبل وقتی‌ به کردستان یا خراسان می‌رفتی، چیزهایی می‌دیدی که با جغرافیای خودت متفاوت بود. من چند‌سال پیش در سفر به تربت‌جام آدم‌هایی را دیدم که از یک جنس دیگر بودند، اما آخرین باری که آن‌جا رفتم، مردم آن را مثل همه جاهای دیگر دیدم. کما این‌که در روستاهای دورافتاده هم این اتفاق افتاده و مردم روستا مثل شهر شده‌اند. این با جغرافیای آن روستا کاملا متفاوت است و این همانندسازی درحال تحمیل شدن است. گاه تو به‌عنوان یک هنرمند، پرسش‌هایی خلاف موج داری تا بتوانی رشد کنی، ولی الان همسویی با جریان وجود دارد و اگر هم راهی به نظر خلاف می‌آید، شعاری است یا ادای خلاف بودن را درمی‌آورند. درواقع مسیر همه درست در‌‌ همان سو است ولی عنوان آن عوض شده. به این دلیل است که این موضوع هنوز برای من حل نشده و قابل قبول نیست اما نمی‌توانم با آن مقابله کنم چون این اتفاق دارد می‌افتد. تو باید باهوش باشی و از آن پرسش کنی تا نسبت خودت را پیدا کنی، چون اگر تسلیم شوی، کاری نکرده‌ای.

  • شما هیچ‌وقت نگران این نبودید که با منظر نگاه شما در هنر مخالفت شود یا روی پسندیدن کارتان حساس بوده‌اید؟

کاملا موافقم اما خیلی درگیر اینها نیستم، چون به یک مرحله‌ای رسیدم که کار می‌کنم. نه این‌که حساسیتم را از دست داده باشم یا به دیگران و نظر آنها توجه نکنم، ولی این اتفاقی است که دارد می‌افتد و دیگر از دست من خارج است. وقتی بچه بودیم چرخ‌هایی بود که با چوب هدایتش می‌کردیم. اول چرخ می‌افتاد و کج می‌شد ولی وقتی حرکت می‌کرد، دیگر نیازی به هدایت نداشت و بدون آن چوب حرکت می‌کرد. فکر می‌کنم این مطلب هم شبیه‌‌ همان ماجراست، یعنی این‌که فکر کنیم کار تو را بپسندند یا نه، تایید کنند یا نه، اینها مقولاتی است که دیگر از آن گذشته‌ام. فکر می‌کنم دوره‌های بسیار سخت و بی‌مهری‌هایی در دوره‌های مختلف روند کاری فرد پیش می‌آید اما او کارش را ادامه می‌دهد چون آن‌قدر حقیقی و ضروری است که حد ندارد. امروز نظرات این‌طور است و فردا ممکن است نگاه جدیدی بیاید و بگوید این مبانی که تا به حال ما می‌گفتیم، غلط بوده و یک‌چیز دیگر درست است. یکی از کسانی که من همیشه به او نگاه می‌کنم و به خاطر زندگی کردن و کار کردنش ستایشش می‌کنم، دیوید‌ هاکنی است. ‌هاکنی آدمی شناخته شده است و دیگر کسی جرأت نمی‌کند به او بگوید این کارت بد یا غلط است، ولی اگر کسی هم جرأت کند و به او بگوید، ‌هاکنی کار خودش را می‌کند. وقتی دلش برای مادرش تنگ می‌شد، می‌نشست و عین خاطره‌ای که داشت فیگوراتیو کار می‌کرد. یا وقتی طبیعت او را به هیجان درمی‌آورد، آن را طوری می‌کشد که به آن نیاز دارد. برای من همیشه جالب بوده که چطور این‌قدر گسترده به دنیا نگاه می‌کند و به هیچ‌چیز اجازه نمی‌دهد اذیتش کند. کار خودش را می‌کند و این‌قدر پر قدرت و پر کار است. این آدم برای من نقاش است، هنرمند است. من فکر می‌کنم نسبت به آن چیزی که درست است. در مبانی چند نوع نگاه وجود دارد. ما مبانی اجتماعی، مبانی نظری و مبانی اخلاقی داریم. همه اینها یک نسبتی با تو دارند و قبل از این‌که بخواهی، آنها را در کارت رعایت می‌کنی. حال زمانی هست که ما می‌گوییم آکادمی در حوزه هنرهای تجسمی این مبانی را دارد که در قرن ۱۵ کلاسه شده و گفته مثلا این فضای منفی و این مثبت است و… اینها را مثل هر هنرجوی دیگری اگر دغدغه‌ نقاشی و طراحی داشته باشی و پی آن رفته باشی در ۲۰ سالگی تمام کردی. بعد از آن ناگزیر هستی که ر‌هایش کنی، یعنی تو آکادمی را یاد می‌گیری که آن را کنار بگذاری. آکادمی یعنی تدوین تمام چیزهایی که قبل از تو بوده و تو حالا باید چیزهای جدیدی را پیدا کنی. درست است که در آنها گام برمی‌داری و برای تو نهادینه شده، ولی اگر تغییری انجام می‌گیرد از سر نا‌آگاهی یا ناتوانی تو نیست. اگر قرار باشد در ۴۵سالگی هنوز درگیری مبانی داشته باشی، باید اصلا از نقطه «آ» حرکت کنی. می‌خواهم بگویم جامعه تو را در سمتی قرار می‌دهد که از طریق این مباحث تحقیرت کند یا نظر خودش را ثابت کند. من می‌گویم دوره این چیز‌ها گذشته است. جامعه ایران به نقاش‌های بیشتری احتیاج دارد. به یک مسیر فکری احتیاج دارد. وقتی چیزی دارد انجام می‌گیرد، اگر باهوش باشی علاوه بر نقاط‌ضعف، نقاط قوتش را هم بیرون می‌کشی. بحث را آن‌قدر گسترده می‌کنی که یاد بگیری و دیگران هم از آن یاد بگیرند. این ضرورت دنیای معاصر است. یعنی اگر خلاف این حرکت کنی، خودت را به حاشیه پرتاب کردی. من از نظر سنی جوان نیستم ولی دغدغه‌هایم به‌روز است. من با جمعی زندگی می‌‌کنم که سعی می‌کنم آنها را بفهمم. شاید درست در مکان آنها فرود نیایم ولی ما درگیری‌های مشابهی داریم. وقتی جریانی اتفاق می‌افتد، همه را درگیر می‌کند و ربطی به سن ندارد. مگر این‌که تو خودت را در یک محیط دیگر یا جزیره ذهنی خودت حبس کنی.

آزاده جعفریان – شهروند

برچسب‌ها : , ,