ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
مروری بر ارزش های اخلاقی و انسانی در ادبیات فارسی

نیکی در دجله

شهروندان – حسن ذوالفقاری استاد ادبیات:
مثل معروف تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، برگرفته از اشعار سعدی است که در پایان مثنویاتش آمده است:

ادبیات فارسیتو نیکی می‌کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

که پیش از ما چو ما بسیار بودند

که نیک اندیش و بدکردار بودند

بدی کردند و نیکی با تن خویش

تو نیکو کار باش و بد میندیش (کلیات سعدی، ص١٠٩۵)

اما ماجرا چیست؟ چرا باید نیکی و احسان را در دجله افکند؟ داستان این مثل مشهور را ابوالمعالی کیکاووس بن وشمگیر در قابوس‌نامه چنین می‌آورد:

در روزگار متوکل، «فتح» فرزند خوانده او می‌خواست شنا بیاموزد، اما هنگام آموزش در دجله گم شد، پس از ٧ روز او را سالم یافتند و به گمان آن که گرسنه است آب و غذا برایش بردند؛ اما اظهار سیری کرد و گفت: هر روز ٢٠ نان بر طبقی نهاده روی آب می‌رسید و از آن سیر می‌شدم، بر هر نانی هم نوشته بود: «محمدبن الحسین الاسکاف». متوکل فورا برای یافتن فرد مزبور جایزه‌ای مقرر کرد، سرانجام او را یافتند و دلیل کارش را پرسیدند، او نیز چنین گفت: «یک‌سال است که نان در آب می‌افکنم، زیرا شنیده‌ام: نیکی کن و به رود انداز که روزی بر دهد.» متوکل نیز گفت: «اکنون ثمره آن نیکی یافتی» سپس ۵ روستا را در اطراف بغداد به او بخشید. (قابوس‌نامه، ص ٣٠)

اگر چه مؤلف قابوس‌نامه در صحت این داستان اظهار می‌دارد که فرزندان این مرد را در بغداد دیده، ولی در صورت عدم صحت هم، از اهتمام فراوان گذشتگان ما به کار خیر و عمل نیک نشان دارد.

صائب تبریزی با استفاده از این مضمون می‌سراید:

می‌کند نیکی و در آب روان می‌افکند

هرکه نقد جان نثار تیغ قاتل می‌کند

نیکی از آب روان چون تیغ برمی‌گردد زسنگ

زیر تیغ یار صائب می‌توان جان باختن…

چو بر می‌گردد از آب روان نیکی، همان بهتر که در سرچشمه شمشیر نقد جان برافشانیم.

اوحدی مراغه‌ای در کتاب جام‌جم بیان می‌کند که اگر نیکی را در چاه هم بیفکنی، اثرش به تو باز می‌گردد:

نیکی کن ‌ای پسر تو، که نیکی به روزگار

سوی تو بازگردد، اگر در چه افکنی

شاعر خوش ذوق معاصر نیز از منظری طنز به این موضوع نگریسته و چنین سروده است:

نیکی بکن و به دجله انداز

صدبار شنیدم این نصحیت

نیکی بنمودم و ندیدم

جز شر ز بشر، بدی ز ملت

این است سزای نیکی من

‌ای بر پدر تو دجله لعنت! (یغما، ‌سال اول، شماره ۴، ص ١٧۴)

«حبله‌رودی» در «جامع التمثیل»، مثلی با مضمون «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز»

آورده: «نیکی، راه به صاحبخانه خود می‌برد» (جامع‌التمثیل حبله‌رودی، ذیل نیکی)

یا در همان جا می‌خوانیم:

نیکی کنی به جای تو نیکی کنند باز

ور بد کنی به جای تو از بد بتر کنند (جامع‌التمثیل حبله‌رودی، ذیل نیکی)

این نکته در میان اشعار شاعران فارسی‌سرا ازجمله توصیه‌های رایج اخلاقی است:

نیکویی بر دهد به نیکوکار

باز گردد بدی به بدکردار(تاریخ گزیده، به نقل از لغتنامه دهخدا)

یا: هرچه ورزش کنی همانی تو

نیکویی ورز، اگر توانی تو (اوحدی مراغه‌ای)

یا: یکی با سگی نیکویی گم نکرد

کجا گم شود خیر با نیکمرد؟ (سعدی)

کرم کن چنان کت برآید ز دست

جهانبان در خیر بر کس نبست (بوستان، باب دوم، احسان، ص ٨۵)

و: انبیا تو را گفتند نیک باش و نیکی کن

تا که نیکویی بینی از اماثل و اقران (بهار)

پروین اعتصامی نیز چنین می‌سراید:

خون یتیم درکشی وخواهی

باغ بهشت و سایه طوبا را

نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی

نیکو دهند مزد عمل ما را

دانش‌آموز و تخم نیکی کار

تا دهد میوه‌ها‌ی خوبت بار (اوحدی مراغه‌ای)

از این رو است که همواره شاعران به نیکوکاری توصیه کرده‌اند:

همه نیکویی باد کردار ما

مبیناد کس رنج و تیمار ما(فردوسی)

بیا تا بردباری پیشه سازیم

بیا تا تخم نیکویی بکاریم(باباطاهر)

خیز تا رخت دل بر اندازیم

وز پی نیکویی سر اندازیم(خاقانی)

شکر آن را که دگر باز رسیدی به بهار

بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی (حافظ)

تو را باد پیروزی از آسمان

مبادا به جز داد و نیکی گمان (فردوسی)

بیا تا همه دست نیکی بریم

جهان جهان را به بد نسپریم(فردوسی)

بکوشیم تا نیکی آریم یاد

خـنک آن که پند پدر کرد یاد(فردوسی)

به نیکی گراییم و فرمان کنیم

به داد و دهـش دل گروگان کنیم(فردوسی)

به نیکی گرای و به نیکی بکوش

به هر نیک و بد پند دانا نیوش(فردوسی)

در ادب فارسی، نیکوکاری از مضامین رایج و محوری است به‌طوری‌که در بسیاری از اشعار شعرای بنام، به صفاتی چون سودمندی، کارآمدی، نیک‌اندیشی، آفرینندگی، سازندگی و آبادسازی، دستگیری از مردم و غمخواری نسبت به حال آنان توصیه شده است. سعدی معلم اخلاق با لحن آرام، مهربان و پدرانه‌اش، پیش از هر شاعر دیگری بدین موضوع پرداخته است. ازجمله در بوستان می‌خوانیم: وقتی «اتابک تکله» بر تخت می‌نشیند، به عدل و مردمداری حکومت می‌راند. روزی به صاحب دلی می‌گوید: «اکنون می‌خواهم به کنجی رفته و عبادت کنم». دانای روشن ضمیر بر می‌آشوبد که:

طریقت به جز خدمت خلق نیست

به تسبیح و سجاده و دلق نیست(ر.ک گلستان خزائلی، ص ١٠١)

می‌توان به حکایت ابراهیم خلیل اشاره کرد: حضرت ابراهیم خلیل، پیرمرد رنجوری را به خانه‌اش دعوت و از وی پذیرایی می‌کند، چون درمی‌یابد که گبر و کافر است او را به خواری می‌راند؛ اما از سوی خدا به او وحی می‌شود که:

منش داده صد‌سال روزی و جان

تو را نفرت آمد از او یک زمان؟

گر او می‌برد پیش آتش سجود

تو واپس چرا می‌بری دست جود؟

از نظر سعدی«کرامت» به معنای نان دهی، جوانمردی و نیکوکاری در حق مردم است، نه شطح، طامات، فریب و ریای صوفیان مردم فریب. به قول شیخ شبستری:

رها کن تُرهات و شطح و طامات

خیال نور و اسباب کرامات

کرامات تو اندر حق پرستی است

جز این، کبر و ریا و عُجب و مستی است(بوستان، باب دوم، ص ٨١. ١٠)

سعدی نیز از «کرامت» حقیقی حکایت‌ها‌ می‌کند، ازجمله:

پیری است که در راه حجاز «به هر خُـطوِه کردی دو رکعت نماز»، سرانجام بر عبادت خویش فریفته شده،

اتفی از غیب بر او بانگ می‌زند:

به احسانی آسوده کردن دلی

به از الف رکعت به هر منزلی(گلشن راز، ص ٨۶ )

در فرازی دیگر می‌خوانیم: سعدی و چند سالک دیگر به دیدار پیری در روم می‌روند. پیر همه را به عزت و تمکین می‌پذیرد؛ اما با وجود ثروت و مکنت، فاقد بخشندگی است. آنگاه سعدی می‌گوید:

به ایثار، مردان سـبـق برده‌اند

نه شب زنده داران دل مرده‌اند

کرامت، جوانمردی و نان دهی است

مقالات بیهوده طبل تهی است(بوستان، باب دوم، ص٨۴ )

باز داستان کوری را می‌خوانیم که به واسطه نیکی در حق سائلی بیناییاش را بازمی‌یابد:

فرد مغروری در به روی سائل می‌بندد. سائل دل شکسته در کنجی نشسته، نابینایی بر او می‌گذرد و از حالش خبر می‌گیرد و سائل را به خانه برده، می‌نوازد و بر اثر این خدمت بینایی‌اش را باز می‌یابد، ماجرای بازیافتن بینایی‌اش در شهر پراکنده می‌شود و به گوش مرد مغرور می‌رسد و از مرد بینا شده می‌پرسد چگونه چنین شد؟ پاسخ می‌شنود:

به روی من این در کسی کرد باز

که کردی تو بر روی وی در فراز

آن گاه سعدی چنین توصیه می‌کند و هشدار می‌دهد:

الا گر طلبکار اهل دلی

ز خدمت مکن یک زمان غافلی

خورش ده به گنجشک و کبک و حـمام

که یک روزت افتد همایی به دام(همان، باب دوم، ص٨٩)

این حکایات همه بر بازگشت نتیجه و اثر نیکوکاری بر فرد نیکوکار تاکید دارند. دیگربار در بوستان می‌خوانیم: فردی صحرای محشر را در خواب می‌بیند، چون مس گداخته و مردم در خروش. در آن میان شخصی را خفته در زیر سایه درختی می‌یابد و از او می‌پرسد: شفیع تو در وصول به این مقام که بوده است؟ پاسخ می‌شنود: این از اثر دعای خیر نیکبختی است که روزی در سایه باغ من آرمیده بود!

آن گاه سعدی چنین زبان اندرز می‌گشاید:

برانداز بیخی که خار آورد

درختی بپرور که بار آورد(همان، باب دوم،

ص ٩۴ )

و این درخت بارآور همان نیکوکاری و احسان در دنیا است.

احسان و نیکوکاری حتی حیوانات را سپاسگزار آدمی می‌سازد. در حکایتی از بوستان می‌خوانیم: گوسفندی در پی جوانی دوان بود. کسی بر جوان ایراد کرد و گفت: این ریسمان است که گوسفند را به دنبال تو می‌کشاند. جوان بی درنگ، ریسمان باز کرد؛ و گوسفند بازهم در پی جوان روانه شد:

نه این ریسمان می‌برد با منش

که احسان کمندی است بر گردنش

به لطفی که دیده ست پیل دمان

نیارد همی حمله بر پیلبان

بدان را نوازش کن‌ای نیک مرد

که سگ پاس دارد، چو نان تو خورد ( بوستان، باب دوم، ص ٩٧ )

حکایاتی از بوستان با موضوع نیکوکاری:

پارسایان نیک کردار حتی در حق بدکاران نیز نیکی می‌کنند؛ چنان که پارسایی تبریزی، شبی می‌بیند که دزدی کمند افکنده و از بامی بالا می‌رود. فورا بانگ برداشته، دزد درمانده می‌گریزد. مرد پارسا چون دزد را محروم می‌یابد از راهی دیگر به نزد او رفته، می‌گوید: «من نیز از همدستان تو هستم. بیا تا مکانی را به تو نشان دهم تا بی‌مزاحمت مردم به خواسته خود برسی. آن گاه دزد را به خانه‌ خویش هدایت کرده، مشتی کالا در دستان او می‌گذارد و فورا با فریاد خویش او را فراری می‌دهد. چون دزد می‌گریزد، زاهد جوانمرد تبریزی آرام می‌یابد:

دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد

که سرگشته‌ای را بر آمد مراد

خبیثی که بر کس ترحم نکرد

ببخشود بر وی دل نیکمرد

عجب ناید از سیرت بخردان

که نیکی کنند از کرم با بدان

در اقبال نیکان بدان می‌زیند

اگر چه بدان اهل نیکی نیند(بوستان، باب دوم، ص٨٨)

غرض سعدی نه هموارساختن راه بر دزدان که نمایش نوعی رفتار مهرآمیز، انسانی، بزرگوارانه و کریمانه است. سعدی شاعر دوستی، عشق، صفا و آرامش و بوستانش عالم ایثار، انسانیت، تسامح و نیکوکاری است و روح انسان‌دوستی شرقی را در نکته‌ها‌ی نغز خویش منعکس می‌سازد. داستان دیگری در بوستان از بازگشت نتیجه احسان به شخص نیکوکار حکایت می‌کند:

جوانی با مبلغی ناچیز دل پیرمردی را به دست می‌آورد. جوان مدتی بعد گرفتار خشم سلطان و به اعدام محکوم می‌شود. پیرمرد که شاهد بر دار کردن جوان است، برای نجات او شایعه می‌کند که سلطان مرده است. مأموران با شنیدن این خبر به دربار باز می‌گردند، اما شاه را زنده می‌یابند و در بازگشت جوان را گریخته. پیرمرد را دستگیر کرده و به دربار می‌برند. پادشاه علت کارش را می‌پرسد. پیرمرد در جواب می‌گوید: «تو با دروغ نمردی؛ اما جوانی نجات یافت». از آن‌سو، کسی از جوان نجات یافته، می‌پرسد: «تو چگونه نجات یافتی؟» جوان پاسخ می‌دهد: «با دانگی پول که به دیگران بخشیدم».

آنگاه سعدی چنین نتیجه می‌گیرد:

یکی تخم در خاک از آن می‌نهد

که روز فروماندگی بردهد

جوی باز دارد بلایی درشت

عصایی شنیدی که عوجی بکشت

حدیث درست آخر از مصطفی است

که بخشایش و خیر دفع بلاست(بوستان، باب چهارم، ص ١٣١ )

سیف فرغانی نیز هم صدا با سعدی، دعای نیکوکاران را نگهبان آدمی و باعث دفع حوادث ناگوار می‌داند:

نیکویی کن که نیکوکاران به دعا

از حـوادث نگاهبـان تـوانـد

آری احسان و نیکویی، اجابت دعا و رفع بلا و گرفتاری را به دنبال دارد. در کتاب «پند پیران»، حکایاتی در این‌باره نقل شده است، ازجمله زن کشاورزی که به واسطه دادن لقمه‌ای نان به مردی فقیر، بازی شکاری کودک او را از چنگال گرگ نجات می‌دهد، باز شکاری علت این کارش را عمل خیر و احسان هر چند اندک زن فقیر می‌داند. (بوستان، ص ٩٧-٩۶ )

یا زنی که لباس فرزند شیرخواره‌اش را به تن کودک برهنه درویش می‌پوشاند، در همان حال پیراهنی از آسمان فرود آمده و تن نوزاد را می‌پوشاند. پیراهن چنان است که تا پایان عمر بر تن اوست و هیچ گاه به پیراهنی دیگر نیاز پیدا نمی‌کند. اگر به جنبه نمادین داستان نیز توجه کنیم در می‌یابیم که احسان و نیکوکاری هرچند اندک دنیایی، موجب بازگشت احسان به صاحب آن در همین دنیا و نه به همان اندازه بلکه چندین برابر خواهد بود. در همین کتاب به داستان زیبای دیگری برمی‌خوریم: امیر ظالمی مردم شهر را از دادن صدقه به درویشان منع و دست صدقه‌دهندگان را نیز قطع می‌کرد. درویشی به خانه زنی رفته و از او کمک خواست. زن دو قرص نان به او بخشد. امیر شهر با خبر شد و دستور داد تا دست‌ها‌ی زن را قطع و او را به همراه کودک خردسالش از شهر بیرون کنند. زن که آواره بیابان بود، به آبگیری رسید و خواست آبی بنوشد؛ اما کودک از گردنش رها شده و به درون آب افتاد. دو مرد وی را دیدند. زن شرح حال خود باز گفت. یکی از آن دو مرد کودک را از آب نجات داد و دیگری دست‌ها‌ی زن را به او باز گرداند. زن چون از کیستی آن دو مرد پرسید، گفتند: «ما همان دوقرص نانیم!» (پند پیران، ص ١۶۴ )

حکایت معروف انوشیروان با پیرمرد گردوکار نیز مشهور است. وقتی انوشیروان دهقان پیری را می‌بیند که درحال کاشتن گردو است، شماتت می‌کند که عمر تو طی شده چرا هنوز آزمندی؟ دهقان بیدرنگ پاسخ می‌دهد: «کشتند و خوردیم، کاریم و خورند». انوشیروان پاداشی در خور به او می‌دهد. دهقان می‌گوید: «کدام نهال است که به این زودی به نتیجه برسد. ببین که چگونه در مدت کوتاهی ثمرش را دیدم.» انوشیروان دو برابر آنچه داده بود به او زر می‌بخشد! (پند پیران، ص ١٠۴ مقایسه کنید با مرزبان‌نامه، ص ٢٩٢-٢٩١)

شهروند

برچسب‌ها : ,